گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۸
معلم اومد و بعد از اینکه بچه ها خودشونو معرفی کردن،معلم یکم برامون صحبت کرد و بعد درس ریاضی رو شروع کرد.من و کیوکا هم همش حرف میزدیم^-^
داشت توضیح میداد ولی ما جفتمون همون دور اول فهمیدیم چی به چیه و شروع کردیم به حرف زدن.انقد حرف زدیم و حواسمون نبود که نفهمیدیم معلم یه ساعته داره نگامون میکنه😂🤣
ماهم به روی خودمون نیاوردیم که گفت:هایاسه و اینوهارا فکر کنم درسو یاد گرفتن!
من و کیوکا هم پرو پرو گفتیم بله یاد گرفتیم!
معلم رفت دوتا مسئله از چیزی که درس داده بود نوشت و گفت:بیاین این دوتا رو حل کنین سریع!
جفتمون رفتیم پای تخته و زود حل کردیم.بعد کنار وایسادیم.معلم اومد نگا کرد و قشنگ ضایع شد.
معلم:درسته.برین بشینین سرجاتون ولی اگه دفعه دیگه ببینم حرف می زنید نمره منفی میدم به جفتتون!
با اینکه خندمون گرفته بود ولی سر تکون دادیم و رفتیم سرجامون.تا آخر ساعت همین اش بود و همین کاسه🙈
وقتی زنگ خونه خورد،کیف هامون رو برداشتیم و راهی خونه شدیم.
از دید کیوکا
پرسیدم:خونتون کجاس؟
همونطور که دستاش رو پشت سرش گره زده بود جواب داد:خیابون ریونوسکه۱۸(ببخشید واقعا اسم قحطی بود😅)
با هیجان گفتم:عههه؟خب خوبه من دو سه تا کوچه جلوترش خونمونه!
میدونستم اگه حرف از ایندمون بزنم خجالت میکشه،وقتی خجالت میکشه خیلی بامزه میشه!به سرم زد یکم اذیتش کنم.
با شیطنت گفتم:چرا صبح وقتی اونطوری پریدم بغلت قبل اینکه سرمو بزارم رو شونت،لپات گل انداخته بود؟!
فلش بک
دستامو دور گردنش حلقه کردم که لپاش سرخ شد و منم سرمو گذاشتم رو شونش
پایان فلش بک
دوباره گونه هاش رنگ گرفتن و سرشو پایین گرفت.
خم شدم و از پایین بهش نگا کردم.
دوباره شیطنت کردم:چرا سرخ شدی؟
با تته پته گفت:هی...هیچی!..ففقققط..خخخ...خیلی...گرمه!
ادامه دادم:مطمئنی با حرفم ذهنت منحرف نشده؟!(کرم دارم😂)
مویچیرو بازم سرخ تر شد.با خجالت ولی تند گفت:عه کیوکا ما هنوز کوچیکیم چرا آخه همچین فکری میکنی!
نقلی خندیدم و یکی از دستاش رو که روی صورتش گذاشته بود تو دستم گرفتم:ببخشید اذیتت کردم.اخه وقتی خجالت میکشی ناز میشی!
اینبار کاملا صورتش سرخ شد.
خندیدم و گفتم:تقصیر خودته انقد خجالتی هستی!
از خجالت نمی تونست حرف بزنه
با حالت معمولی گفتم:موی چان؟
بهم نگاه کرد:مسابقه دو بدیم؟فکر کنم هنوزم من سریعترم!
سرخی صورتش کم شد:نخیرمم من سریعتر از تو بودم!
عقب عقب راه میرفتم و حرف میزدم
پس بیا بهم ثابت کن!
پارت۸
معلم اومد و بعد از اینکه بچه ها خودشونو معرفی کردن،معلم یکم برامون صحبت کرد و بعد درس ریاضی رو شروع کرد.من و کیوکا هم همش حرف میزدیم^-^
داشت توضیح میداد ولی ما جفتمون همون دور اول فهمیدیم چی به چیه و شروع کردیم به حرف زدن.انقد حرف زدیم و حواسمون نبود که نفهمیدیم معلم یه ساعته داره نگامون میکنه😂🤣
ماهم به روی خودمون نیاوردیم که گفت:هایاسه و اینوهارا فکر کنم درسو یاد گرفتن!
من و کیوکا هم پرو پرو گفتیم بله یاد گرفتیم!
معلم رفت دوتا مسئله از چیزی که درس داده بود نوشت و گفت:بیاین این دوتا رو حل کنین سریع!
جفتمون رفتیم پای تخته و زود حل کردیم.بعد کنار وایسادیم.معلم اومد نگا کرد و قشنگ ضایع شد.
معلم:درسته.برین بشینین سرجاتون ولی اگه دفعه دیگه ببینم حرف می زنید نمره منفی میدم به جفتتون!
با اینکه خندمون گرفته بود ولی سر تکون دادیم و رفتیم سرجامون.تا آخر ساعت همین اش بود و همین کاسه🙈
وقتی زنگ خونه خورد،کیف هامون رو برداشتیم و راهی خونه شدیم.
از دید کیوکا
پرسیدم:خونتون کجاس؟
همونطور که دستاش رو پشت سرش گره زده بود جواب داد:خیابون ریونوسکه۱۸(ببخشید واقعا اسم قحطی بود😅)
با هیجان گفتم:عههه؟خب خوبه من دو سه تا کوچه جلوترش خونمونه!
میدونستم اگه حرف از ایندمون بزنم خجالت میکشه،وقتی خجالت میکشه خیلی بامزه میشه!به سرم زد یکم اذیتش کنم.
با شیطنت گفتم:چرا صبح وقتی اونطوری پریدم بغلت قبل اینکه سرمو بزارم رو شونت،لپات گل انداخته بود؟!
فلش بک
دستامو دور گردنش حلقه کردم که لپاش سرخ شد و منم سرمو گذاشتم رو شونش
پایان فلش بک
دوباره گونه هاش رنگ گرفتن و سرشو پایین گرفت.
خم شدم و از پایین بهش نگا کردم.
دوباره شیطنت کردم:چرا سرخ شدی؟
با تته پته گفت:هی...هیچی!..ففقققط..خخخ...خیلی...گرمه!
ادامه دادم:مطمئنی با حرفم ذهنت منحرف نشده؟!(کرم دارم😂)
مویچیرو بازم سرخ تر شد.با خجالت ولی تند گفت:عه کیوکا ما هنوز کوچیکیم چرا آخه همچین فکری میکنی!
نقلی خندیدم و یکی از دستاش رو که روی صورتش گذاشته بود تو دستم گرفتم:ببخشید اذیتت کردم.اخه وقتی خجالت میکشی ناز میشی!
اینبار کاملا صورتش سرخ شد.
خندیدم و گفتم:تقصیر خودته انقد خجالتی هستی!
از خجالت نمی تونست حرف بزنه
با حالت معمولی گفتم:موی چان؟
بهم نگاه کرد:مسابقه دو بدیم؟فکر کنم هنوزم من سریعترم!
سرخی صورتش کم شد:نخیرمم من سریعتر از تو بودم!
عقب عقب راه میرفتم و حرف میزدم
پس بیا بهم ثابت کن!
۱.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.