پارت ۳۲ رمان خیال ✨✔️
خیال
#پارت_32
مائده
مدام هی حرف میزد و سوال میپرسید دقیقا نمیدونم چی میخواست از من بشنوه اما اصرار داشت که بگم چرا میخوام بهش خون بدم و همش دنبال جواب بود ..
+ هر کاری یه دلیلی داره
_ خب منم واسه کارم دلیل دارم دیگه ، اونم اینکه نَمیره
+چرا ?
_چی چرا ?
+چرا میخوای نمیره ?
_شما میخوای رفیقت بمیره، آره ?
+من جونمو هم براش میدم ، حیف خونم بهش نمیخوره
_پس بزار من بهش بدم
+خب چرا میخوای جون کسیو ک برات مهم نیست نجات بدی ?
_کی گفته مهم نیست ?
+رفتارتون باهاش
همون جوری میرفتم از توو سالن تا به اتاق آزمایشگاه برسم ، جوابشو ندادم ...
+چرااا?
_بس کنید لطفاً
جلومو گرفت و نزاشت برم داخل اتاق ، بعد گفت :
+ تا نگی نمیزارم بری
_برید کنار
+بگو
_بسه
+خواهش میکنم ، بگو که حرف و حدسم درسته
_چی میگید شما ?!
+دلیلشو بگو
_میشه تمومش کنید ?
+اگه میخواستم ک ادامه نمیدادم
_کافیه لطفاً
+من خیلی گیری و سِمِجم
_که چی ?
+وقتی گیر بدم به یه چیزی تا نفهمم ول کن نیستم
_اون ، الان ، به ، خون ، نیاز ، داره ، اوکی ?!
+فقط یه کلمه بگو ، آره یا نه ?!
دیگه عصبی شدم ، یهو ناخودآگاه از دهنم پرید بیرون و با تندی گفتم :
_آره ، چون حالا میفهمم عشق چیه
یه جوری نگام کرد ، نفس نفس زدم ، دیگه نمیدونستم چطور احمقیتم رو ماست مالی کنم ، سرمو پایین انداختم و آروم گفتم :
_چون ،، نمیخوام یه نفر بخاطر من بمیره ، در حالیکه ، میتونستم کمکش کنم ، ولی نکردم
بعد خودش کنار اومد رفتم داخل اتاق و ..
.......
#F_BRMA2005
#پارت_32
مائده
مدام هی حرف میزد و سوال میپرسید دقیقا نمیدونم چی میخواست از من بشنوه اما اصرار داشت که بگم چرا میخوام بهش خون بدم و همش دنبال جواب بود ..
+ هر کاری یه دلیلی داره
_ خب منم واسه کارم دلیل دارم دیگه ، اونم اینکه نَمیره
+چرا ?
_چی چرا ?
+چرا میخوای نمیره ?
_شما میخوای رفیقت بمیره، آره ?
+من جونمو هم براش میدم ، حیف خونم بهش نمیخوره
_پس بزار من بهش بدم
+خب چرا میخوای جون کسیو ک برات مهم نیست نجات بدی ?
_کی گفته مهم نیست ?
+رفتارتون باهاش
همون جوری میرفتم از توو سالن تا به اتاق آزمایشگاه برسم ، جوابشو ندادم ...
+چرااا?
_بس کنید لطفاً
جلومو گرفت و نزاشت برم داخل اتاق ، بعد گفت :
+ تا نگی نمیزارم بری
_برید کنار
+بگو
_بسه
+خواهش میکنم ، بگو که حرف و حدسم درسته
_چی میگید شما ?!
+دلیلشو بگو
_میشه تمومش کنید ?
+اگه میخواستم ک ادامه نمیدادم
_کافیه لطفاً
+من خیلی گیری و سِمِجم
_که چی ?
+وقتی گیر بدم به یه چیزی تا نفهمم ول کن نیستم
_اون ، الان ، به ، خون ، نیاز ، داره ، اوکی ?!
+فقط یه کلمه بگو ، آره یا نه ?!
دیگه عصبی شدم ، یهو ناخودآگاه از دهنم پرید بیرون و با تندی گفتم :
_آره ، چون حالا میفهمم عشق چیه
یه جوری نگام کرد ، نفس نفس زدم ، دیگه نمیدونستم چطور احمقیتم رو ماست مالی کنم ، سرمو پایین انداختم و آروم گفتم :
_چون ،، نمیخوام یه نفر بخاطر من بمیره ، در حالیکه ، میتونستم کمکش کنم ، ولی نکردم
بعد خودش کنار اومد رفتم داخل اتاق و ..
.......
#F_BRMA2005
۶۹۶
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.