پارت ۳۴ رمان خیال ✨✔️
خیال
#پارت_34
مهران
منتظر بودم که اون اتفاقی که میخواستم بیوفته ، 10 مین بود که منتظر موندم و ...
همین موقع گوشی افسانه خانم زنگ خورد ، جواب داد و ، اینقدر صدای مکالمه گوشیش بلند بود که هر کسی اطرافش بود میتونستم بشنوه ...
✓ بله
= سلام خانم
✓ سلام بفرمایید
= این ماشین به پلاک ... مال شماست ?!
✓ شما ?
= من نگهبان بیمارستانم ، ماشینتون رو جای مناسبی پارک نکردید ، آمبولانس نمیتونه رد شه
✓ ببخشید، نمیدونستم ، الان میام جا به جا میکنم
بعد که تلفن رو قطع کرد بلند شد ...
_چیزی شده ?
✓ نه ، ماشینو جلوی در پارک کردم گفتن آمبولانس نمیتونه بره
_ میخواین من برم ?
✓ نه خودم میرم ممنون
بعد رفت ، بلافاصله شماره مائده رو گرفتم و ...
_الو ، یه جوری افسانه خانوم و درگیر کردم ، تا نیومده بیا بالا
+ همینجام ، رسیدم
_باشه
.......
مائده اومد ، رفتیم در اتاق همین ک خواست بره داخل یهو یه پرستار اومد و گفت :
-کجا خانوم ?الان وقت ملاقات نیست
_خواهش میکنم خانم ، یه چند دقیقه میریم داخل سریع برمیگردیم
-نمیشه واسه ما مسئولیت داره ، بخش نیست که ، آی سی یوعه
_خواهش میکنم ، رفیقمه ، از صبح تا حالا داره سراغ ایشونو میگیره
خانم پرستار نفس عمیقی کشید و بعد از کمی مکث ..، گفت :
-خیلی خب ، فقط دو دقیقه
_باشه چشم ، خیلی ممنون
بعد در اتاق رو برامون باز کرد و ...
#F_BRMA2005
#پارت_34
مهران
منتظر بودم که اون اتفاقی که میخواستم بیوفته ، 10 مین بود که منتظر موندم و ...
همین موقع گوشی افسانه خانم زنگ خورد ، جواب داد و ، اینقدر صدای مکالمه گوشیش بلند بود که هر کسی اطرافش بود میتونستم بشنوه ...
✓ بله
= سلام خانم
✓ سلام بفرمایید
= این ماشین به پلاک ... مال شماست ?!
✓ شما ?
= من نگهبان بیمارستانم ، ماشینتون رو جای مناسبی پارک نکردید ، آمبولانس نمیتونه رد شه
✓ ببخشید، نمیدونستم ، الان میام جا به جا میکنم
بعد که تلفن رو قطع کرد بلند شد ...
_چیزی شده ?
✓ نه ، ماشینو جلوی در پارک کردم گفتن آمبولانس نمیتونه بره
_ میخواین من برم ?
✓ نه خودم میرم ممنون
بعد رفت ، بلافاصله شماره مائده رو گرفتم و ...
_الو ، یه جوری افسانه خانوم و درگیر کردم ، تا نیومده بیا بالا
+ همینجام ، رسیدم
_باشه
.......
مائده اومد ، رفتیم در اتاق همین ک خواست بره داخل یهو یه پرستار اومد و گفت :
-کجا خانوم ?الان وقت ملاقات نیست
_خواهش میکنم خانم ، یه چند دقیقه میریم داخل سریع برمیگردیم
-نمیشه واسه ما مسئولیت داره ، بخش نیست که ، آی سی یوعه
_خواهش میکنم ، رفیقمه ، از صبح تا حالا داره سراغ ایشونو میگیره
خانم پرستار نفس عمیقی کشید و بعد از کمی مکث ..، گفت :
-خیلی خب ، فقط دو دقیقه
_باشه چشم ، خیلی ممنون
بعد در اتاق رو برامون باز کرد و ...
#F_BRMA2005
۷۷۱
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.