اگه مشکلی پیش نیاد ؛ نازی از طریق آژانس عموش داخل به تور
اگه مشکلی پیش نیاد ؛ نازی از طریق آژانس عموش داخل به تور برامون جا رزرو کرده. پنج روزه است وشنبه هم راهی می شیم. البته از لحاظ امنیت و قوانینش هم طبق معمول خیالتون راحت باشه.
شما همیشه یکی دو روزه می رفتید النا… پنج روز زیاده. عذرخواهی کن و بگو نمیری.
النا به شدت جاخورد اما مریم منتظر حرفی ازجانب او نشد و از اتاق بیرون رفت. النا متعجب بر جایش ایستاده بود و به درگاه در نگاه میکرد. دلیل این انقلاب ناگهانی وزیرپوستی مادر را نمی فهمید. دنبال بهانه ای برای این تغییر بود که دست پدر روی شانه اش نشست وچرخید:
چیزی شده بابا؟
محسن لبخند زد:
نه عزیزم. مادرتو که میشناسی. یه کم حساسه.
اگه بگه نرو، نمیرم.
محسن دست به صورت او کشید و گفت:
تو بلیطتو رزرو کن اگرنشد نهایتا به گزینه ی کنسل شدن می مونه.
با اینکه توی ذوق دخترجوان خورد اما لبخند کمرنگی زد و بیرون رفت. نگاه محسن داخل نشیمن چرخید و مریم را روی کاناپه مقابل تلویزیون دید. به طرفش رفت. چشم های مریم مات صفحه تلویزیون بود. مثل همیشه که روزگار مسائلی را به رویش می آورد واینکه همه چیز قابل فراموش شدن نیست…امت کی
کتب ت جاری
اسرا
دست بالای مبل گذاشت وسمتش خم شد:
خانم. مگه نمیخواستی بری خرید؟
مریم تکانی خورد و نگاهش کرد. حالت نگاهش مرد را آزار داد اما سعی کرد به روی خودش نیاورد. این بهترین روش بود تا روزی که دفتر گذشته بسته شود…
میگم النا..
مکث کرد. محسن دست به پهلو صاف ایستاد وگفت:
_النا دختر معقولیه. بدونه ناراحت میشی نمیره مریم. پس فعلا بلند شو و به فکر فردا شب باش. من میرم آماده شم.
مریم آرام سر تکان داد. چشمش به در نیمه باز اتاق النا خورد. چشم بست و بلند شد. حتی دوست نداشت یک اشاره دیگر به آن سفر شود…
+++
پس چی شد الی؟
گازی به دونات خوش طعمش زد و شانه بالا انداخت:
هنوز معلوم نیست.
تقریبا هردو دوستش متعجب و حیرت زده نگاهش کردند اما النا درکمال خونسردی مشغول خوردن بود. باسکوت آنها دستمال را گوشه ی لبش کشید و سر تکان داد:
چیه؟ چرا سرپا سکته کردین؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d8%b4%da%a9%d9%86-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
شما همیشه یکی دو روزه می رفتید النا… پنج روز زیاده. عذرخواهی کن و بگو نمیری.
النا به شدت جاخورد اما مریم منتظر حرفی ازجانب او نشد و از اتاق بیرون رفت. النا متعجب بر جایش ایستاده بود و به درگاه در نگاه میکرد. دلیل این انقلاب ناگهانی وزیرپوستی مادر را نمی فهمید. دنبال بهانه ای برای این تغییر بود که دست پدر روی شانه اش نشست وچرخید:
چیزی شده بابا؟
محسن لبخند زد:
نه عزیزم. مادرتو که میشناسی. یه کم حساسه.
اگه بگه نرو، نمیرم.
محسن دست به صورت او کشید و گفت:
تو بلیطتو رزرو کن اگرنشد نهایتا به گزینه ی کنسل شدن می مونه.
با اینکه توی ذوق دخترجوان خورد اما لبخند کمرنگی زد و بیرون رفت. نگاه محسن داخل نشیمن چرخید و مریم را روی کاناپه مقابل تلویزیون دید. به طرفش رفت. چشم های مریم مات صفحه تلویزیون بود. مثل همیشه که روزگار مسائلی را به رویش می آورد واینکه همه چیز قابل فراموش شدن نیست…امت کی
کتب ت جاری
اسرا
دست بالای مبل گذاشت وسمتش خم شد:
خانم. مگه نمیخواستی بری خرید؟
مریم تکانی خورد و نگاهش کرد. حالت نگاهش مرد را آزار داد اما سعی کرد به روی خودش نیاورد. این بهترین روش بود تا روزی که دفتر گذشته بسته شود…
میگم النا..
مکث کرد. محسن دست به پهلو صاف ایستاد وگفت:
_النا دختر معقولیه. بدونه ناراحت میشی نمیره مریم. پس فعلا بلند شو و به فکر فردا شب باش. من میرم آماده شم.
مریم آرام سر تکان داد. چشمش به در نیمه باز اتاق النا خورد. چشم بست و بلند شد. حتی دوست نداشت یک اشاره دیگر به آن سفر شود…
+++
پس چی شد الی؟
گازی به دونات خوش طعمش زد و شانه بالا انداخت:
هنوز معلوم نیست.
تقریبا هردو دوستش متعجب و حیرت زده نگاهش کردند اما النا درکمال خونسردی مشغول خوردن بود. باسکوت آنها دستمال را گوشه ی لبش کشید و سر تکان داد:
چیه؟ چرا سرپا سکته کردین؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d8%b4%da%a9%d9%86-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۱.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.