ɴᴀɢʜᴀsʜ ʀᴏᴢ ʜᴀʏᴇ sᴏᴏʀᴀᴛʏ ⁸
کوک : داشتین چیکار میکردین شما دونفر ؟!
یوری دستپاچه خواست چیزی بگه که تهیونگ گفت :
تهیونگ : داشت برام زخم کنار لبم رو میبیت ، چطور ؟؟
کوک چشماشو ریز کرد و مشکوک نگاهش کرد .
کوک : هیچی همینطوری گفتم .
روبه من و یوری ادامه داد :
کوک : مرسی بابت کمک هاتون دخترا حتما جبران میکنیم الان دیگه دیر وقته خوب نیست ما اینجا باشیم . تهیونگ پاشو .
دوتاشون تشکر کردن و رفتن که من با لغد افتادم تو جون یوری .
ا/ت : پدرصگ بیشرففف ، بیناموسسسس ، داشتی چه گوهی میخوردی ؟؟ هااا ؟؟ با یکی که سگ بهش نمیشاشههههه ...
احساس کردم یکی داره گوش میده . دست از کتک زدن یوری برداشتم اما برای اینکه ضایع نشه هنوز فوحش میدادم ، رسیدم به دم در و تو یه حرکت در رو باز کردم که کوک و تهیونگ کله پا شدن و با سر افتادن جلوی پام . صورت تهیونگ از خنده یا عصبانیت بود نمیدونم اما قرمز شده بود و کوک مثل آفتاب پرست تغییر رنگ میداد . انقد خندیده بودن که نفسشون بالا نمیومد . زیر لب گفتم :
ا/ت : نمیری بابا ، شجاع .
بعد چند ثانیه هر دوتاشون خفه خون گرفتن اما باز به هر چیزی که نگاه میکردن خندشون میگرفت . یهویی تهیونگ گفت :
تهیونگ : دست شمام درد نکنه ا/ت خانم ، اگه از اول یکی اینطور ازم تعریف میکرد الان توی لیموزین که ده هیچ عقبه ، توی ماشین بایدن بودم به خدا . اصن دمتون گرم . حرف ندارین بانو .
بعدشم خودش خندش گرفت و کوک که منتظر یه تلنگر بود دوباره پهن زمین شد و مثل چی توی خودش لول میخورد . یکی نیست بهش بگه آخه مجبوری بمونی پشت در که الان وضعت این باشه ، که مونده فقط بگی دستشویی کدوم وریه ؟؟
ا/ت : دستشویی اگر که میخواین گوشه ی خونه سمت چپه مستر جئون ، گفتم شاید لازمتون بشه .
تهیونگ نگاهی به کوک انداخت و تک خنده ای زد . کوک سریع خودشو جمع کرد و گفت :
کوک : بله لطف کردین اتفاقا نیاز داشتم . آخه زخم بازوم سر باز کرده باید بشورمش .
ا/ت : چی ؟؟ کدوم زخم ؟؟
اشاره کرد به بازوش و گفت :
کوک : این .
چشمم افتاد به زخم نچندان عمیقی که روی بازوش بود . اما طولش کمی زیاد بود .
ا/ت : بشینید روی مبل تا بیام .
بی هیچ حرفی نشست سر مبل و مشتاق نگاهم کرد .
یوری : م .. من میرم شربت درست بکنم ، با اجازه .
تهیونگ : کمکت میکنم .
دوتاشون مثل دو تا جوجه اردک راه افتادن و رفتن توی آشپزخونه . دوباره جعبه ی کمک های اولیم رو باز کردم و نشستم جفتش .
کوک : دور قبل راحت تر بود جات ها !!
ا/ت : نه مرسی الان راحت ترم .
کوک : خب من ناراحتم .
ا/ت : خب به من چه ربطی داره ؟؟
کوک : به خاطر تو ناراحتم . به خاطر زخم شدم حالا باید جبران کنی .
ا/ت : خیلی پر رویی ، صد سال سیاه ، شمام منت نذار سرم . من ازتون تشکر کردم ، اما بیشتر از این کاری انجام نمیدم . پس لطفاً چیز بیشتری از من نخواین .
کوک : یه دفعه از افعال جمع استفاده میکنی ، یه دفعه مفرد . معلومه خودت با خودت چند چندی ؟؟
از جام بلند شدم و شاکی گفتم :
ا/ت : پاشین برین خونتون ، روتون که رو نیست ، سنگ پای قزوینه ، پاشین که زیاد بهتون رو دادم ، اگرم میبینید که کمکتون کردم فقط به خاطر لطفی بود که در حقم کردین ، پس بفرمایین .
خواست چیزی بگه که صدایی باعث شد جفتمون حتی صدای نفسمون هم ببریم .
یوری دستپاچه خواست چیزی بگه که تهیونگ گفت :
تهیونگ : داشت برام زخم کنار لبم رو میبیت ، چطور ؟؟
کوک چشماشو ریز کرد و مشکوک نگاهش کرد .
کوک : هیچی همینطوری گفتم .
روبه من و یوری ادامه داد :
کوک : مرسی بابت کمک هاتون دخترا حتما جبران میکنیم الان دیگه دیر وقته خوب نیست ما اینجا باشیم . تهیونگ پاشو .
دوتاشون تشکر کردن و رفتن که من با لغد افتادم تو جون یوری .
ا/ت : پدرصگ بیشرففف ، بیناموسسسس ، داشتی چه گوهی میخوردی ؟؟ هااا ؟؟ با یکی که سگ بهش نمیشاشههههه ...
احساس کردم یکی داره گوش میده . دست از کتک زدن یوری برداشتم اما برای اینکه ضایع نشه هنوز فوحش میدادم ، رسیدم به دم در و تو یه حرکت در رو باز کردم که کوک و تهیونگ کله پا شدن و با سر افتادن جلوی پام . صورت تهیونگ از خنده یا عصبانیت بود نمیدونم اما قرمز شده بود و کوک مثل آفتاب پرست تغییر رنگ میداد . انقد خندیده بودن که نفسشون بالا نمیومد . زیر لب گفتم :
ا/ت : نمیری بابا ، شجاع .
بعد چند ثانیه هر دوتاشون خفه خون گرفتن اما باز به هر چیزی که نگاه میکردن خندشون میگرفت . یهویی تهیونگ گفت :
تهیونگ : دست شمام درد نکنه ا/ت خانم ، اگه از اول یکی اینطور ازم تعریف میکرد الان توی لیموزین که ده هیچ عقبه ، توی ماشین بایدن بودم به خدا . اصن دمتون گرم . حرف ندارین بانو .
بعدشم خودش خندش گرفت و کوک که منتظر یه تلنگر بود دوباره پهن زمین شد و مثل چی توی خودش لول میخورد . یکی نیست بهش بگه آخه مجبوری بمونی پشت در که الان وضعت این باشه ، که مونده فقط بگی دستشویی کدوم وریه ؟؟
ا/ت : دستشویی اگر که میخواین گوشه ی خونه سمت چپه مستر جئون ، گفتم شاید لازمتون بشه .
تهیونگ نگاهی به کوک انداخت و تک خنده ای زد . کوک سریع خودشو جمع کرد و گفت :
کوک : بله لطف کردین اتفاقا نیاز داشتم . آخه زخم بازوم سر باز کرده باید بشورمش .
ا/ت : چی ؟؟ کدوم زخم ؟؟
اشاره کرد به بازوش و گفت :
کوک : این .
چشمم افتاد به زخم نچندان عمیقی که روی بازوش بود . اما طولش کمی زیاد بود .
ا/ت : بشینید روی مبل تا بیام .
بی هیچ حرفی نشست سر مبل و مشتاق نگاهم کرد .
یوری : م .. من میرم شربت درست بکنم ، با اجازه .
تهیونگ : کمکت میکنم .
دوتاشون مثل دو تا جوجه اردک راه افتادن و رفتن توی آشپزخونه . دوباره جعبه ی کمک های اولیم رو باز کردم و نشستم جفتش .
کوک : دور قبل راحت تر بود جات ها !!
ا/ت : نه مرسی الان راحت ترم .
کوک : خب من ناراحتم .
ا/ت : خب به من چه ربطی داره ؟؟
کوک : به خاطر تو ناراحتم . به خاطر زخم شدم حالا باید جبران کنی .
ا/ت : خیلی پر رویی ، صد سال سیاه ، شمام منت نذار سرم . من ازتون تشکر کردم ، اما بیشتر از این کاری انجام نمیدم . پس لطفاً چیز بیشتری از من نخواین .
کوک : یه دفعه از افعال جمع استفاده میکنی ، یه دفعه مفرد . معلومه خودت با خودت چند چندی ؟؟
از جام بلند شدم و شاکی گفتم :
ا/ت : پاشین برین خونتون ، روتون که رو نیست ، سنگ پای قزوینه ، پاشین که زیاد بهتون رو دادم ، اگرم میبینید که کمکتون کردم فقط به خاطر لطفی بود که در حقم کردین ، پس بفرمایین .
خواست چیزی بگه که صدایی باعث شد جفتمون حتی صدای نفسمون هم ببریم .
۴۴.۷k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.