❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
میشنوم.
اتاق بیش از حد معمول گرم بود یا کوک از حضور آتشین اون دخترک گُر گرفته بود؟
یقه اش رو شل کرد و چشم چرخوند.
شومینه روشن بود!
ـــ ما که تازه تو سپتامریم، نمیفهمم چرا شومینه روشنه!
سیترا به نرده بالکن تکیه داد و تکخندی زد: تو خیلی چیزا رو نمیفهمی جئون!
کوک اخم کرد: منو کوک صدا کن، فکر کنم ما صمیمی تر از این حرفا باشیم، به هرحال کارای زیادی با هم کردیم.
سیترا همیشه خونسرد بود اما حرفای کوک خیلی زود عصبیش میکرد: ما هیچ کار فاکی باهم نکردیم جئون، تو کردی... فقط و فقط تو!
کوک به خاطر حرف نا به جاش به خودش لعنت فرستاد و به سمت سیترا رفت: من نیومدم اینجا باهات بحث کنم، فقط اومدم بگم اشتباه کردم و قبولشون دارم.
سیترا باناباوری خندید: گاد... عاح گاددد... مثل اینکه باید جشن بگیرم، بعد از 28سال زندگی بی ثمر بالاخره عقل مستر کامل شده و اشتباهشو قبول کرده!
شاید سیترا قصدش تمسخر بود، اما قلب کوک با شنیدن کلمه مستر از زبون سیترا تکون خورد و یاد وقتایی افتاد که ارباب بود و اون برده... خودش مستر بود و سیترا بیبی... وقتایی که تا سرحد مرگ سیترا رو شلاق میزد تا فقط یه بار مستر صداش کنه...یعنی میشد دوباره کنار هم باشن و اینبار سیترا نه بازور، بلکه خودش کوک رو مستر و ددی خودش بدونه؟...عاح اگه اون روز می اومد، کوک دیگه هیچی از مسیح و مریم مقدس نمیخاست!
سیترا تند گفت:برام مهم نیست که اشتباهات کوفتیتو قبول کردی یا نه، برای من هیچی مهم نیست، ما دیگه تموم شدیم جئون، کارتو بگو میخام برم.
کوک اخم کرد: کار من همینه، ازت میخام منو ببخشی و بهم یه فرصت بدی، میخام ثابت کنم دیگه اون بچه خام نیستم... من...میخام ثابت کنم... میخام ثابت کنم که دوست دارم!!!
سیترا با بهت به کوک نگاه کرد. اخرین چیزی که انتظارشو داشت یه اعتراف به عشق بود اونم از سمت کوک!
چطور به خودش جرعت میداد بعد از اون کارایی که کرده، تو چشماش نگاه کنه و ادعای عاشقی داشته باشه؟
تموم تنش از عصبانیت گر گرفت: الان چی گفتی؟
کوک با قاطعیت گفت: دوست دارم، میخام مرد زندگیت باشم.
این جملات شاید برای هر دختری غیر از سیترا زیبا یا حتی رویایی به نظر میرسید،اما برای سیترا مسلما توهین محض بود!
ـــ چطور بعد از اون کارایی که کردی به خودت اجازه میدی اینو به من بگی؟میخای منو آزار بدی یا واقعا روانی شدی؟هوم؟
کوک به سمت سیترا رفت و مچ دستش رو گرفت و با عجز گفت: قسم میخورم دوست دارم، این یه بازی نیست،از وقتی ترکم کردی فهمیدم،باورت میشه تو این دوسال به هیچ زنی نزدیک نشدم.
......... ادامه دارد .........
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
میشنوم.
اتاق بیش از حد معمول گرم بود یا کوک از حضور آتشین اون دخترک گُر گرفته بود؟
یقه اش رو شل کرد و چشم چرخوند.
شومینه روشن بود!
ـــ ما که تازه تو سپتامریم، نمیفهمم چرا شومینه روشنه!
سیترا به نرده بالکن تکیه داد و تکخندی زد: تو خیلی چیزا رو نمیفهمی جئون!
کوک اخم کرد: منو کوک صدا کن، فکر کنم ما صمیمی تر از این حرفا باشیم، به هرحال کارای زیادی با هم کردیم.
سیترا همیشه خونسرد بود اما حرفای کوک خیلی زود عصبیش میکرد: ما هیچ کار فاکی باهم نکردیم جئون، تو کردی... فقط و فقط تو!
کوک به خاطر حرف نا به جاش به خودش لعنت فرستاد و به سمت سیترا رفت: من نیومدم اینجا باهات بحث کنم، فقط اومدم بگم اشتباه کردم و قبولشون دارم.
سیترا باناباوری خندید: گاد... عاح گاددد... مثل اینکه باید جشن بگیرم، بعد از 28سال زندگی بی ثمر بالاخره عقل مستر کامل شده و اشتباهشو قبول کرده!
شاید سیترا قصدش تمسخر بود، اما قلب کوک با شنیدن کلمه مستر از زبون سیترا تکون خورد و یاد وقتایی افتاد که ارباب بود و اون برده... خودش مستر بود و سیترا بیبی... وقتایی که تا سرحد مرگ سیترا رو شلاق میزد تا فقط یه بار مستر صداش کنه...یعنی میشد دوباره کنار هم باشن و اینبار سیترا نه بازور، بلکه خودش کوک رو مستر و ددی خودش بدونه؟...عاح اگه اون روز می اومد، کوک دیگه هیچی از مسیح و مریم مقدس نمیخاست!
سیترا تند گفت:برام مهم نیست که اشتباهات کوفتیتو قبول کردی یا نه، برای من هیچی مهم نیست، ما دیگه تموم شدیم جئون، کارتو بگو میخام برم.
کوک اخم کرد: کار من همینه، ازت میخام منو ببخشی و بهم یه فرصت بدی، میخام ثابت کنم دیگه اون بچه خام نیستم... من...میخام ثابت کنم... میخام ثابت کنم که دوست دارم!!!
سیترا با بهت به کوک نگاه کرد. اخرین چیزی که انتظارشو داشت یه اعتراف به عشق بود اونم از سمت کوک!
چطور به خودش جرعت میداد بعد از اون کارایی که کرده، تو چشماش نگاه کنه و ادعای عاشقی داشته باشه؟
تموم تنش از عصبانیت گر گرفت: الان چی گفتی؟
کوک با قاطعیت گفت: دوست دارم، میخام مرد زندگیت باشم.
این جملات شاید برای هر دختری غیر از سیترا زیبا یا حتی رویایی به نظر میرسید،اما برای سیترا مسلما توهین محض بود!
ـــ چطور بعد از اون کارایی که کردی به خودت اجازه میدی اینو به من بگی؟میخای منو آزار بدی یا واقعا روانی شدی؟هوم؟
کوک به سمت سیترا رفت و مچ دستش رو گرفت و با عجز گفت: قسم میخورم دوست دارم، این یه بازی نیست،از وقتی ترکم کردی فهمیدم،باورت میشه تو این دوسال به هیچ زنی نزدیک نشدم.
......... ادامه دارد .........
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۲k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.