❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
ریسپشن خودش رو به کوک رسوند و لبخند مصنوعی زد: قربان همین جاست.
و تقه ای به در اتاق 85 زد.
زیاد طول نکشید که در باز و قامت بلند و خوشتراش سیترا تو چهاچوب نمایان بشه!
کوک با شیفتگی و ریسپشن با حسادت بهش نگاه میکرد!
با وجود زنی مثل اون، هیچ شانسی برای امسال کسی که یه ریسپشن ساده بود و زیبایی چندانی نداشت باقی نمیموند!
کوک: میتونی بری.
لبخند کج و کوله ای زد: روز بخیر قربان.
و به سرعت از اون زوج جذاب و عجیب فاصله گرفت.
کوک که سعی میکرد مثل همیشه یه عوضی بی ادب نباشه با تردید لبش رو خیس کرد: میشه بیام تو؟
سیترا سرتاپای اون جگوار درنده رو رصد کرد. تو ذهن سیترا سلسله مراتب زندگی مثل سلسله مراتب جنگل بود و هر ادمی نماد یه حیوون.
و اگه میخاست به کوک نماد یه حیوون بده بی شد اون یه جگوار سیاه بود!
هیچ ایده ای نداشت که چرا کوک کنایه و لجبازی رو کنار گذاشته، اما حداقل مطمئن بود که دیگه هیچوقت گول اون رو نمیخوره!
بی اعتنا بهش رفت تو و کوک اومد داخل و در رو بست.
ـــ دوسال از اخرین باری که تو یه اتاق تنها بودیم میگذره.
سیترا تیز نگاهش کرد. هرچند لحنش بوی کنایه نمیداد و بیشتر شبیه کنکاش خاطرات بود، اما سیترا جوابش رو داد: درسته، دوسال از اخرین باری که با بوی تعفنت زیر یه سقف سر میکردم گذشته!
کوک لب گزید و اخم کرد.
سیترا به سمت بالکن رفت و درش رو باز کرد: تو یه ملاقات خصوصی میخاستی، حرفاتو
....... ادامه دارد .......
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
ریسپشن خودش رو به کوک رسوند و لبخند مصنوعی زد: قربان همین جاست.
و تقه ای به در اتاق 85 زد.
زیاد طول نکشید که در باز و قامت بلند و خوشتراش سیترا تو چهاچوب نمایان بشه!
کوک با شیفتگی و ریسپشن با حسادت بهش نگاه میکرد!
با وجود زنی مثل اون، هیچ شانسی برای امسال کسی که یه ریسپشن ساده بود و زیبایی چندانی نداشت باقی نمیموند!
کوک: میتونی بری.
لبخند کج و کوله ای زد: روز بخیر قربان.
و به سرعت از اون زوج جذاب و عجیب فاصله گرفت.
کوک که سعی میکرد مثل همیشه یه عوضی بی ادب نباشه با تردید لبش رو خیس کرد: میشه بیام تو؟
سیترا سرتاپای اون جگوار درنده رو رصد کرد. تو ذهن سیترا سلسله مراتب زندگی مثل سلسله مراتب جنگل بود و هر ادمی نماد یه حیوون.
و اگه میخاست به کوک نماد یه حیوون بده بی شد اون یه جگوار سیاه بود!
هیچ ایده ای نداشت که چرا کوک کنایه و لجبازی رو کنار گذاشته، اما حداقل مطمئن بود که دیگه هیچوقت گول اون رو نمیخوره!
بی اعتنا بهش رفت تو و کوک اومد داخل و در رو بست.
ـــ دوسال از اخرین باری که تو یه اتاق تنها بودیم میگذره.
سیترا تیز نگاهش کرد. هرچند لحنش بوی کنایه نمیداد و بیشتر شبیه کنکاش خاطرات بود، اما سیترا جوابش رو داد: درسته، دوسال از اخرین باری که با بوی تعفنت زیر یه سقف سر میکردم گذشته!
کوک لب گزید و اخم کرد.
سیترا به سمت بالکن رفت و درش رو باز کرد: تو یه ملاقات خصوصی میخاستی، حرفاتو
....... ادامه دارد .......
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۶k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.