چند پارتی ..وقتی روانی بود p4 اخر
چند پارتی ..وقتی روانی بود p4 اخر
«ورژن لینو»
سعی کرد صدای.مغذش رو نادیده بگیره..
-متاسفم یوجین..اما مشکلی برامون پیش اومده..ممنونم که برای مهمونی دعوتمون کردی..
و بدون اینکه.اجازه بده یوجین حرفی بزنه..دستت رو کشیده و تورو از.پله ها پایین برد..
-م..مینهو
مچ دستت واقعا درد میکرد..دوباره همون حس ناامنی و همینطور ترس به سراقت اومد
-میشه..دستم رو..و..ول.کنی؟؟
حرفی نزد و محکم دستت رو کشید و تورو سمت در های خاروجی سالن برد
باهم از مهمونی خارج شدین..
تمام تلاشت رو کردی تا مچ دستت رو از حصار دستاش خارج کنی..اما ممکن.نبود..خیلی محکم دستت رو.گرفته بود و فشار میداد
از درد اشک داخل چشمات حلقه زد
-م..مینهوو
با خشم طرفت برگشت ..و دستت رو محکم ول کرد..
-به چه.جرئتی با پسری غیر از من بگو بخند میکنی؟؟
-مینهو منظورت چیه؟؟
-دوستش داری؟؟
شوکه شدی..الان ..الان داشت بهت تهمت میزد..عصبی شدی
-چی داری میگی؟؟
-دوستش داری؟؟
-مینهو اون دوستمه..
-اما فکر نکنم اینظور که میگی باشه
فریادی زدی..
-مینهو دست از این رفتارات بردارر..اینقدر بهم تهمت نزن..اینقدر بهم بی اعتمادی نکن...چت شده؟؟ مشکلت چیه؟ کاری بدی کردم؟؟ حرف بدی زدم که اینطوری باهام رفتار میکنی؟؟ چیکار کردم ؟؟ که اینقدر بهم شک میکنی..
حرفی نزد ..اخمش کمرنگ شده بود اما.هنوز میون ابروهاش بود..با بغض ادامه دادی
-مگه چی شده؟؟ چیکار کردم که سر هرچیزی بهم شک میکنی..تو..تو چت شده؟؟ بهم بگو..مشکلت چیه؟؟ بگو باهم حلش میکنیم
ساکت بود..حرفی نمیزد..که دوباره فریادی زدی..
-ساکت نباش...حرف بزنن
الان.چیکار.کنم؟؟ بهش بگم..بگم روانیم؟؟ بگم تنها دلیل همه ی این رفتارام بخاطر پارانوئیدی که دارم؟؟ بهش بگم که صدایی تو.گوشم همش زمزمه میکنه که فردی رو بکشم..بهس بگم که دلم میخواست دوست صمیمش رو با دست های خودم خفه کنم؟؟
-حرفی بزن..بگو دلیل این رفتارات چیه
سمتش رفتی و دستت رو روی شونش گذاشتی..
-مینهو..بهم بگو..لطفا..درد هات رو تو خودت نریز بهم بگو
لب هاش از تردید میلرزیدن ..نمیدونست چی بگه..
-مینهو..
بسه..بهش میگم
سرش رو بالا اورد و با چشم های پر از اشک بهت خیره شد..
-من..من اسکزوفرنی..پ..پارانوئید دارم..
شوکه شدی..پس...پس دلیلش همین بود..اینکه همش بهت تهمت میزد و بهت شک میکرد..
سرش رو پایین انداخت..
باشه..باشه اگه گفت تو روانیی..ناراحت نشو..اگه گفت برو تیمارستان..
با کشیده شدن دستش افکارش پاره شد..
بغلم کرد؟؟ ..م..مگه الان نباید ازم.میترسید..چر..چرا بغلم کرد..
با احساس خیسی شونش تعحبش بیشتر شد..
-باید بهم.میگفتی..
اروم لب زدی و محکم تر بغلش کردی..
-باهم از پسش برمیایم..
از بغلت خارجش کردی و بهش خیره شدی..
-باهم از پسش برمیایم..
-م..منظورت چیه؟؟..ن..نمیخوای بگی ..ک..که برم تیمارستان؟؟ نمیخوای بهم بگی نامزدی رو بهم بزنیم؟؟
-چرا.همچین چیزی بگم؟..من تا اخرش باهات میمونم
-اما..اما.من خطر ناکم..
-مهم نیست..من حاضرم به دست تو بمیرم..
گفتی و دوباره بغلش.کردی..
گفت باهم تا اخر میمونیم..یعنی..یعنی ازم متنفر نیست..
-از.پسش برمیایم. قول میدم که خوبه خوب میشی..
گفتی و محکم تر بغلش کردی
خوبه..تازه شروعشه..پس..پس یعنی ..میتونم تا ابد کنارش باشم؟؟ اره میتونم..میتونم ..من خوب میشم و هیچکس دیگه نمیتونه بینمون فاصله بندازه..
هانورا
«ورژن لینو»
سعی کرد صدای.مغذش رو نادیده بگیره..
-متاسفم یوجین..اما مشکلی برامون پیش اومده..ممنونم که برای مهمونی دعوتمون کردی..
و بدون اینکه.اجازه بده یوجین حرفی بزنه..دستت رو کشیده و تورو از.پله ها پایین برد..
-م..مینهو
مچ دستت واقعا درد میکرد..دوباره همون حس ناامنی و همینطور ترس به سراقت اومد
-میشه..دستم رو..و..ول.کنی؟؟
حرفی نزد و محکم دستت رو کشید و تورو سمت در های خاروجی سالن برد
باهم از مهمونی خارج شدین..
تمام تلاشت رو کردی تا مچ دستت رو از حصار دستاش خارج کنی..اما ممکن.نبود..خیلی محکم دستت رو.گرفته بود و فشار میداد
از درد اشک داخل چشمات حلقه زد
-م..مینهوو
با خشم طرفت برگشت ..و دستت رو محکم ول کرد..
-به چه.جرئتی با پسری غیر از من بگو بخند میکنی؟؟
-مینهو منظورت چیه؟؟
-دوستش داری؟؟
شوکه شدی..الان ..الان داشت بهت تهمت میزد..عصبی شدی
-چی داری میگی؟؟
-دوستش داری؟؟
-مینهو اون دوستمه..
-اما فکر نکنم اینظور که میگی باشه
فریادی زدی..
-مینهو دست از این رفتارات بردارر..اینقدر بهم تهمت نزن..اینقدر بهم بی اعتمادی نکن...چت شده؟؟ مشکلت چیه؟ کاری بدی کردم؟؟ حرف بدی زدم که اینطوری باهام رفتار میکنی؟؟ چیکار کردم ؟؟ که اینقدر بهم شک میکنی..
حرفی نزد ..اخمش کمرنگ شده بود اما.هنوز میون ابروهاش بود..با بغض ادامه دادی
-مگه چی شده؟؟ چیکار کردم که سر هرچیزی بهم شک میکنی..تو..تو چت شده؟؟ بهم بگو..مشکلت چیه؟؟ بگو باهم حلش میکنیم
ساکت بود..حرفی نمیزد..که دوباره فریادی زدی..
-ساکت نباش...حرف بزنن
الان.چیکار.کنم؟؟ بهش بگم..بگم روانیم؟؟ بگم تنها دلیل همه ی این رفتارام بخاطر پارانوئیدی که دارم؟؟ بهش بگم که صدایی تو.گوشم همش زمزمه میکنه که فردی رو بکشم..بهس بگم که دلم میخواست دوست صمیمش رو با دست های خودم خفه کنم؟؟
-حرفی بزن..بگو دلیل این رفتارات چیه
سمتش رفتی و دستت رو روی شونش گذاشتی..
-مینهو..بهم بگو..لطفا..درد هات رو تو خودت نریز بهم بگو
لب هاش از تردید میلرزیدن ..نمیدونست چی بگه..
-مینهو..
بسه..بهش میگم
سرش رو بالا اورد و با چشم های پر از اشک بهت خیره شد..
-من..من اسکزوفرنی..پ..پارانوئید دارم..
شوکه شدی..پس...پس دلیلش همین بود..اینکه همش بهت تهمت میزد و بهت شک میکرد..
سرش رو پایین انداخت..
باشه..باشه اگه گفت تو روانیی..ناراحت نشو..اگه گفت برو تیمارستان..
با کشیده شدن دستش افکارش پاره شد..
بغلم کرد؟؟ ..م..مگه الان نباید ازم.میترسید..چر..چرا بغلم کرد..
با احساس خیسی شونش تعحبش بیشتر شد..
-باید بهم.میگفتی..
اروم لب زدی و محکم تر بغلش کردی..
-باهم از پسش برمیایم..
از بغلت خارجش کردی و بهش خیره شدی..
-باهم از پسش برمیایم..
-م..منظورت چیه؟؟..ن..نمیخوای بگی ..ک..که برم تیمارستان؟؟ نمیخوای بهم بگی نامزدی رو بهم بزنیم؟؟
-چرا.همچین چیزی بگم؟..من تا اخرش باهات میمونم
-اما..اما.من خطر ناکم..
-مهم نیست..من حاضرم به دست تو بمیرم..
گفتی و دوباره بغلش.کردی..
گفت باهم تا اخر میمونیم..یعنی..یعنی ازم متنفر نیست..
-از.پسش برمیایم. قول میدم که خوبه خوب میشی..
گفتی و محکم تر بغلش کردی
خوبه..تازه شروعشه..پس..پس یعنی ..میتونم تا ابد کنارش باشم؟؟ اره میتونم..میتونم ..من خوب میشم و هیچکس دیگه نمیتونه بینمون فاصله بندازه..
هانورا
۲۳.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.