تک پارتی ..وقتی خون اشام بود..
تک پارتی ..وقتی خون اشام بود..
لیسی به گردنت زد.. و بیشتر از قبل بدنش رو بهت چسبوند..
سرش رو نزدیک گوشت کرد و با لحنی خمار زمزمه کرد.
-میبینی؟تقصیر من نیست..همش بخاطر توعه..!
با اتمام جملش . لرزی به بدنت وارد شد..که باعث شد بخوای اخرین تلاشت رو برای اینکه شب رو صحر کنی . بکنی
ملتمسانه با صدایی که از ترس میلرزید .لب زدی..
-چ..چا ..چان..ل..لطفا..
به زور دو دستت رو بالا اوردی و روی شونه های ورزیدش گذاشتی..
و سعی کردی از خودت جداش کنی..
اما متاسفانه زورش بیشتر از تو بود. و فشاری که بهش وارد کردی..هیچ کمکی برای عملی کردن نقشت نبود..
با اشک ..به چشم های خمار و همینطور وحشیش خیره شدی. قطره اشکی از گوشه چشمت فرو ریخت..
پسر دستش رو وارد موهای سیاه و همینطور ابریشمی دختر کرد..
چشم هاش رو بست و سر دختر رو نزدیک بینیش کرد و موهای خوشبوی دختر مورده اعلاقش رو بو کرد..
نگاهش رو به چشم های تیله ایی دختر داد و شروع کرد نوازش کردن موهاش..
- تو .. تو با من چیکار کردی ؟؟ ها؟؟ جواب بده..چطور میتونی اینقدر من رو دیوونه ی خودت کنی؟؟ چطور میتونی اینقدر راحت افسارم رو به دست بگیری و راحت از خود بی خودم کنی؟؟
سرش رو وارد گردن دختر کرد.. نفس عمیقی کشید و راحیه ی دختر رو وارد ریه هاش کرد..
بوسه ایی به گردن دختر زد و همون جای بوسه رو گاز گرفت.خون دختر رو اروم اروم میمکید..
دندون نیش هاش اونقدری تیز بود که بلافاصله گردن دختر رو پاره کردن..
تاحالا شده بود از بس خونت رو مکیده بود که زیرش بیهوش بشی..
الان هم همین وضع رو داشتی..از بس کم خون بودی که نایی برای تقلا کردن نداشتی.. حتی نمیتونستی دستت رو تکون بدی..
ناله های ارومی بخاطر درد و همینطور سوزش گردنت میکردی که مرد مقابلت رو بیشتر از قبل به وجه میاورد..
دندون نیش هاش رو از تو گردن دختر خارج کرد و بعد جایی که گاز گرفته بود رو لیسید..
بوسه ایی به پیشونی دختر زد و بعد شروع به صحبت کرد..
-همش بخاطر خوندبا ارزشی که داری..نمیتونم خودم رو دربرابرت کنترل کنم..تواناییش رو ندارم..دلم میخواد..
نفس عمیقی کشید و بعد با صدا بیرونش داد..
-اه ..دلم میخواد همش ازت بنوشم..
گفت و بوسه ایی به لبت زد و لحاف روی تخت رو روی بدن سرد دختر کشید
چراغ خوابیی که روی عسلی بود رو خاموش کرد و بعد از تختی که دختر روش بود فاصله گرفت ..
سمت در رفت و برای اخرین بار به دخترکش خیره شد..
-خوب بخوابی..فرشته کوچولوی من..
گفت و بعد از اتاق خارج شد
هانورا
لیسی به گردنت زد.. و بیشتر از قبل بدنش رو بهت چسبوند..
سرش رو نزدیک گوشت کرد و با لحنی خمار زمزمه کرد.
-میبینی؟تقصیر من نیست..همش بخاطر توعه..!
با اتمام جملش . لرزی به بدنت وارد شد..که باعث شد بخوای اخرین تلاشت رو برای اینکه شب رو صحر کنی . بکنی
ملتمسانه با صدایی که از ترس میلرزید .لب زدی..
-چ..چا ..چان..ل..لطفا..
به زور دو دستت رو بالا اوردی و روی شونه های ورزیدش گذاشتی..
و سعی کردی از خودت جداش کنی..
اما متاسفانه زورش بیشتر از تو بود. و فشاری که بهش وارد کردی..هیچ کمکی برای عملی کردن نقشت نبود..
با اشک ..به چشم های خمار و همینطور وحشیش خیره شدی. قطره اشکی از گوشه چشمت فرو ریخت..
پسر دستش رو وارد موهای سیاه و همینطور ابریشمی دختر کرد..
چشم هاش رو بست و سر دختر رو نزدیک بینیش کرد و موهای خوشبوی دختر مورده اعلاقش رو بو کرد..
نگاهش رو به چشم های تیله ایی دختر داد و شروع کرد نوازش کردن موهاش..
- تو .. تو با من چیکار کردی ؟؟ ها؟؟ جواب بده..چطور میتونی اینقدر من رو دیوونه ی خودت کنی؟؟ چطور میتونی اینقدر راحت افسارم رو به دست بگیری و راحت از خود بی خودم کنی؟؟
سرش رو وارد گردن دختر کرد.. نفس عمیقی کشید و راحیه ی دختر رو وارد ریه هاش کرد..
بوسه ایی به گردن دختر زد و همون جای بوسه رو گاز گرفت.خون دختر رو اروم اروم میمکید..
دندون نیش هاش اونقدری تیز بود که بلافاصله گردن دختر رو پاره کردن..
تاحالا شده بود از بس خونت رو مکیده بود که زیرش بیهوش بشی..
الان هم همین وضع رو داشتی..از بس کم خون بودی که نایی برای تقلا کردن نداشتی.. حتی نمیتونستی دستت رو تکون بدی..
ناله های ارومی بخاطر درد و همینطور سوزش گردنت میکردی که مرد مقابلت رو بیشتر از قبل به وجه میاورد..
دندون نیش هاش رو از تو گردن دختر خارج کرد و بعد جایی که گاز گرفته بود رو لیسید..
بوسه ایی به پیشونی دختر زد و بعد شروع به صحبت کرد..
-همش بخاطر خوندبا ارزشی که داری..نمیتونم خودم رو دربرابرت کنترل کنم..تواناییش رو ندارم..دلم میخواد..
نفس عمیقی کشید و بعد با صدا بیرونش داد..
-اه ..دلم میخواد همش ازت بنوشم..
گفت و بوسه ایی به لبت زد و لحاف روی تخت رو روی بدن سرد دختر کشید
چراغ خوابیی که روی عسلی بود رو خاموش کرد و بعد از تختی که دختر روش بود فاصله گرفت ..
سمت در رفت و برای اخرین بار به دخترکش خیره شد..
-خوب بخوابی..فرشته کوچولوی من..
گفت و بعد از اتاق خارج شد
هانورا
۸.۱k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳