چند پارتی..وقتی روانی بود p2
چند پارتی..وقتی روانی بود p2
«ورژن لینو»
( برای تاخیرش متاسفم ..اینترنتم قطع شده بود و همینطور کل گالریم پاک شده بود)
افکارش رو کنار زد ..و سمت میزی رفت که نامزدش پشتش وایساده بود..
دختر با دیدن مینهو لبخندی بهش زد..
خب..وقتشه..الان باید به.خوبی نقشه کسی رو بازی کنه که هیچ مشکلی نداره..و کاملا روند زندگیش روی رواله
متقابل لبخندی زد ..اما از نوع ساختگیش..
از وقتی فهمیده بود که بیماره دیگه لبخندی نمیزد..اگه هم میزد کاملا ساختگی و به اجبار بود
در کل اصلا دوست نداشت به مهمونی بیاد ..بخاطر تو که همش بهش اصرار کردی اومده بود..
دوباره نگاهی بهت انداخت..
یک مشکلی وجود داشت..شاید هم از نظر خودش بود..
اخم کمرنگی میون ابروهاش شکل گرفت
سرش رو کمی خم کرد و نزدیک گوشت لب زد
-لباست کمی..باز نیست؟؟
نگاهت رو بهش دادی..شوکه شده بودی..مگه میشه؟؟ منظورش چی بود؟؟
-اما..اما مینهو خودت این لباس رو برام انتخواب کردی..
عاا درسته..خودش.انتخواب.کرده بود ..لعنت به این پارانوئید..
لبخندی ضایعی بهت تحویل داد
-متاسفم..حواس پرت شدم..
نگاهش رو ازت گرفت و به روبه روش داد..اما هنوز همون اخم میون ابروهاش بود
تقریبا امروزیا متوجه تغییری در مینهو شده بودی..اینکه همش تو فکر بود..زیاد دیگه اون انرژی سابق رو نداشت ..اما یک چیزی بود که بیشتر ذهنت رو در گیر میکرد..اینکه بهت تهمت میزد..قبلا اصلا اینطوری نبود..اصلا..حتی یک بار هم بهت شک نمیکرد..اما الان بهت اخم میکرد و بهت تهمت هایی میزد که اصلا باور نکردنی بود..نمیدونستی دلیلش چیه..اما میترسیدی ازش بپرسی..مینهو.کسی نبود که زیاد درمورد احساساتش حرفی بزنه..برای همین به هر بهونه ایی بود میخواستی ببریش پیش دکتر تا حداقلا بفهمی مشکل از چیه..اما مینهو از دکتر رفتن بی زار بود..
از افکارت خارج شدی..نیاز بود ابی به سر و صورتت بزن تا کاملا از فکر دربیای..
سمتش رفتی و دستت رو روی شونش گذاشتی..
مینهو نگاهش رو از روبه رو به چشم هات داد ،
خیلی اروم دم.گوشش زمزمه کردی..
-الان بر میگردم..
فکر کردی مثل همیشه سری تکون میده .. اما محکم مچ دستت رو گرفت..به حدی مچ دستت روفشار میداد که.کم کم احساس کردی مچت داره بی حس میشه..
-مینهو..
اخم میون ابروهاش پرنگتر شد ..خیلی اهسته شروع کرد به.حرف زدن..
-کجا میری؟؟
لحنش واقعا جدی و ترسناک بود..
-میخوام برم سرویس بهداشتی..
قدرت دستش کم شد ..تا.حدی که دستت رو ول کرد..
نگاهت رو بهش دادی..اخمش پرنگتر شده بود
نگاهش. رو ازت گرفت و بعد به روبه روش داد ..و با حالت دستوری لب زد
-زود برگرد..
از رفتارش شوکه شده بودی ..
هومی گفتی و ازش کمی فاصله گرفتی..
هانورا
«ورژن لینو»
( برای تاخیرش متاسفم ..اینترنتم قطع شده بود و همینطور کل گالریم پاک شده بود)
افکارش رو کنار زد ..و سمت میزی رفت که نامزدش پشتش وایساده بود..
دختر با دیدن مینهو لبخندی بهش زد..
خب..وقتشه..الان باید به.خوبی نقشه کسی رو بازی کنه که هیچ مشکلی نداره..و کاملا روند زندگیش روی رواله
متقابل لبخندی زد ..اما از نوع ساختگیش..
از وقتی فهمیده بود که بیماره دیگه لبخندی نمیزد..اگه هم میزد کاملا ساختگی و به اجبار بود
در کل اصلا دوست نداشت به مهمونی بیاد ..بخاطر تو که همش بهش اصرار کردی اومده بود..
دوباره نگاهی بهت انداخت..
یک مشکلی وجود داشت..شاید هم از نظر خودش بود..
اخم کمرنگی میون ابروهاش شکل گرفت
سرش رو کمی خم کرد و نزدیک گوشت لب زد
-لباست کمی..باز نیست؟؟
نگاهت رو بهش دادی..شوکه شده بودی..مگه میشه؟؟ منظورش چی بود؟؟
-اما..اما مینهو خودت این لباس رو برام انتخواب کردی..
عاا درسته..خودش.انتخواب.کرده بود ..لعنت به این پارانوئید..
لبخندی ضایعی بهت تحویل داد
-متاسفم..حواس پرت شدم..
نگاهش رو ازت گرفت و به روبه روش داد..اما هنوز همون اخم میون ابروهاش بود
تقریبا امروزیا متوجه تغییری در مینهو شده بودی..اینکه همش تو فکر بود..زیاد دیگه اون انرژی سابق رو نداشت ..اما یک چیزی بود که بیشتر ذهنت رو در گیر میکرد..اینکه بهت تهمت میزد..قبلا اصلا اینطوری نبود..اصلا..حتی یک بار هم بهت شک نمیکرد..اما الان بهت اخم میکرد و بهت تهمت هایی میزد که اصلا باور نکردنی بود..نمیدونستی دلیلش چیه..اما میترسیدی ازش بپرسی..مینهو.کسی نبود که زیاد درمورد احساساتش حرفی بزنه..برای همین به هر بهونه ایی بود میخواستی ببریش پیش دکتر تا حداقلا بفهمی مشکل از چیه..اما مینهو از دکتر رفتن بی زار بود..
از افکارت خارج شدی..نیاز بود ابی به سر و صورتت بزن تا کاملا از فکر دربیای..
سمتش رفتی و دستت رو روی شونش گذاشتی..
مینهو نگاهش رو از روبه رو به چشم هات داد ،
خیلی اروم دم.گوشش زمزمه کردی..
-الان بر میگردم..
فکر کردی مثل همیشه سری تکون میده .. اما محکم مچ دستت رو گرفت..به حدی مچ دستت روفشار میداد که.کم کم احساس کردی مچت داره بی حس میشه..
-مینهو..
اخم میون ابروهاش پرنگتر شد ..خیلی اهسته شروع کرد به.حرف زدن..
-کجا میری؟؟
لحنش واقعا جدی و ترسناک بود..
-میخوام برم سرویس بهداشتی..
قدرت دستش کم شد ..تا.حدی که دستت رو ول کرد..
نگاهت رو بهش دادی..اخمش پرنگتر شده بود
نگاهش. رو ازت گرفت و بعد به روبه روش داد ..و با حالت دستوری لب زد
-زود برگرد..
از رفتارش شوکه شده بودی ..
هومی گفتی و ازش کمی فاصله گرفتی..
هانورا
۱۸.۰k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.