تک پارتیوقتی بعد از دانشگاه
تک پارتی..وقتی بعد از دانشگاه..
.
.
از فضای خفه و حوصله سر بر دانشگاه بیرون اومدی..
بی حوصله و همینطور به شدت عصبی بودی ، با کلافگی سمت نیمکتی که گوشه ایی از حیاط قرار داشت رفتی ..و کیفت رو با شتاب روی نیمکت پرتاب کردی
خودت هم با خشم روی نیمکت نشستی ..
-رو مخ..
زیر لب گفتی و کلافه هوفی کشیدی
با یاد آوری استادت ..کسی که به تمام معنا ازش نفرت داشتی ..با دونستن اینکه چقدر زحمت و بی خوابی سر پروژش کشیدی ، بهت نمره ایی که حقت نبود رو داده بود..
روی نیمکت ولو شدی و سرت رو به پشتیه نیمکت تکیه دادی..
با اینکه چشم هات بسته بود .. اما نور خورشید بد جور داشت پلک هات رو اذیت میکرد
اهمیتی ندادی و شروع کردی زیر لب هرچی فحش و نفرینی که بلد بودی رو ، نثار استادت کردی..
اینقدر ذهنت درگیر بود، که اصلا متوجه سایه ایی که جلوی نور خورشید رو گرفته بود نشدی..
پلک هات رو از هم فاصله دادی و به فردی که بالای سرت بود خیره شدی
-ت..تو کی..
-دوباره داری کی رو نفرین میکنی؟؟
مینهو گفت و از پشت سرت در اومد..روبه روت قرار گرفت و بهت سوالی خیره شد
با دیدنش سریع روی نیمکت صاف شدی ..دوباره با یاد آوری موضوعی که ناراحت و همینطور عصبی کرده بودت ، اخم کمرنگی میون ابرو هات شکل گرفت:
-اه..چانگ..استاد چانگ کسی که معلمرشتمه..نمره ایی که حقم نبود رو بهم داد..
مینهو دو دستش رو روی رون پاهاش قرار داد و کمی به سمتت خم شد..
-اومم..اون کیه؟؟
-همونی که همیشه عینک ته اسکانی میزنه..از 100 بهم 60 داده
مینهو با فهمیدن اینکه داری درمورد چه کسی صحبت میکنی ، صورتش رو کمی جمع کرد:
-کی ؟ اون رَمال فیس ؟؟ از 100 بهت 60 داده؟؟ اون رومخ؟
با شنیدن کلمه ی « رَمال فیس » اخم میون ابروهات برداشته شد و بجاش لبخند روی لب هات نشست..
-اره..همون
صاف وایساد و دستش رو جلوت دراز کرد
-بهش فکر نکن..
دستش رو گرفتی و از روی نیمکت بلندشدی..دستش رو سمت کیفت برد و بندش رو روی شونه های خودش انداخت
-میدونی چقدر منتظرت بودم؟؟ تقریبا پام داشت خواب میرفت .. و حالا میام میبینم داری خودت رو برای یک رَماله ناراحت میکنی
مینهو گفت و جلو تر از تو سمت ماشین راه افتاد..
همیشه همین بود..نمیدونستی چشکلی ، اما هر موقعه که ناراحت بودی با هر ترفندی که بود روحیت رو سرجاش میاورد و تورو میخندوند..
خیلی خوشحال بودی که همچین کسی رو تو زندگیت داری..کسی که همیشه مواظبته.. کسی که واقعا براش اهمیت خاصی داری..البته
اون هم همچین حسی بهت داشت..
هانورا
.
.
از فضای خفه و حوصله سر بر دانشگاه بیرون اومدی..
بی حوصله و همینطور به شدت عصبی بودی ، با کلافگی سمت نیمکتی که گوشه ایی از حیاط قرار داشت رفتی ..و کیفت رو با شتاب روی نیمکت پرتاب کردی
خودت هم با خشم روی نیمکت نشستی ..
-رو مخ..
زیر لب گفتی و کلافه هوفی کشیدی
با یاد آوری استادت ..کسی که به تمام معنا ازش نفرت داشتی ..با دونستن اینکه چقدر زحمت و بی خوابی سر پروژش کشیدی ، بهت نمره ایی که حقت نبود رو داده بود..
روی نیمکت ولو شدی و سرت رو به پشتیه نیمکت تکیه دادی..
با اینکه چشم هات بسته بود .. اما نور خورشید بد جور داشت پلک هات رو اذیت میکرد
اهمیتی ندادی و شروع کردی زیر لب هرچی فحش و نفرینی که بلد بودی رو ، نثار استادت کردی..
اینقدر ذهنت درگیر بود، که اصلا متوجه سایه ایی که جلوی نور خورشید رو گرفته بود نشدی..
پلک هات رو از هم فاصله دادی و به فردی که بالای سرت بود خیره شدی
-ت..تو کی..
-دوباره داری کی رو نفرین میکنی؟؟
مینهو گفت و از پشت سرت در اومد..روبه روت قرار گرفت و بهت سوالی خیره شد
با دیدنش سریع روی نیمکت صاف شدی ..دوباره با یاد آوری موضوعی که ناراحت و همینطور عصبی کرده بودت ، اخم کمرنگی میون ابرو هات شکل گرفت:
-اه..چانگ..استاد چانگ کسی که معلمرشتمه..نمره ایی که حقم نبود رو بهم داد..
مینهو دو دستش رو روی رون پاهاش قرار داد و کمی به سمتت خم شد..
-اومم..اون کیه؟؟
-همونی که همیشه عینک ته اسکانی میزنه..از 100 بهم 60 داده
مینهو با فهمیدن اینکه داری درمورد چه کسی صحبت میکنی ، صورتش رو کمی جمع کرد:
-کی ؟ اون رَمال فیس ؟؟ از 100 بهت 60 داده؟؟ اون رومخ؟
با شنیدن کلمه ی « رَمال فیس » اخم میون ابروهات برداشته شد و بجاش لبخند روی لب هات نشست..
-اره..همون
صاف وایساد و دستش رو جلوت دراز کرد
-بهش فکر نکن..
دستش رو گرفتی و از روی نیمکت بلندشدی..دستش رو سمت کیفت برد و بندش رو روی شونه های خودش انداخت
-میدونی چقدر منتظرت بودم؟؟ تقریبا پام داشت خواب میرفت .. و حالا میام میبینم داری خودت رو برای یک رَماله ناراحت میکنی
مینهو گفت و جلو تر از تو سمت ماشین راه افتاد..
همیشه همین بود..نمیدونستی چشکلی ، اما هر موقعه که ناراحت بودی با هر ترفندی که بود روحیت رو سرجاش میاورد و تورو میخندوند..
خیلی خوشحال بودی که همچین کسی رو تو زندگیت داری..کسی که همیشه مواظبته.. کسی که واقعا براش اهمیت خاصی داری..البته
اون هم همچین حسی بهت داشت..
هانورا
- ۴۷.۳k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط