پنج سالم بود

پنج سالم بود

خواهرم مرا در کمد انداخت و در را قفل کرد

به او فحش دادم 

و با خود فکر کردم او

بی رحم ترین خواهر دنیاست

در تاریکی گریه کردم

بیهوش شدم

بهوش که آمدم

سربازان خواهرم را کشته بودند
دیدگاه ها (۳)

و یـک روزیـک روزِ خـیـلـی بـدرفـتـنـم را، بـرای هـمـیـشـه، ب...

سهـــم مــنخانــه ای اجــاره ای در قلب توست...!و هــر روز......

تهمت بزرگی ستبیست و چند سالگیدردهای منفاجعه هایی شصت ساله ان...

سلام دوستای گلم...نماز روزه هاتون قبول باشه...عید فطر رو به ...

رفتیم پارک بازی کردم ویو خونه نامجون جونکوک و تهیونگ رفتن پا...

پارت ۸ آنچه گذشت: داشتم عمارتو میگشتم که یهو...یه در نظرمو ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط