نبض من
#نبضمن
P:18
امشب شبی بود که باید به عنوان دوست دختر اربابش به یه مهمونی بزرگ میرفت خدمتکارا دخترک رو میکاپ ملایمی کردن لباس قشنگش رو تنش کردن خودشو تو آیینه قدی نگاه میکرد
....خیلی زیبا شدی دخترجون نمیفهمم چرا دختری مثل تو باید جاش بین این همه گرگ باشه
+شاید چون این سرنوشته منه
....ارباب منتظره برو
اما کفششو پاش کرد و از پله ها پایین رفت کوک با دیدن دخترک که داشت پایین میومد ناخدآگاه بهش خیره شد حاضر بود قسم بخوره که امشب از بین اون همه دختر اون بینشون مثل ماه میدرخشه ولی باید جلو قلبشو بگیره اما حالا جلو روش بود دستشو جلو برد تا دخترک دستشو بگیره اما با تردید دست کوک رو گرفت و لبخندی زد کوک بوسه ای رو دست اما گذاشت و بعد باهم به طرف عمارت سوکجین رفتن یکی از شریکاشون و رفیق کوک و برادر بزرگتر تهیونگ به عمارت رسیدن انقدر بزرگ بود دخترک دهنش باز مونده بود چقدر خوشگل بود همه با پارتنرشون اومده بودن با کشیده شدن دستش متوجه شد باید خودشو جمع و جور کنه به همراه کوک وارد عمارت شد همه مردا چشمشون به دخترکی بود که تو اون جمع بیشتر از همه میدرخشید
.....
ته با زدن عطر تلخه همیشگیش از قبل تو مهمونی بود اما بدون پارتنر کنار برادر بزرگش وایساده بود و تو اون لباس کامله مشکی و پر زرق و برق زیادی جذاب و هات شده بود با تمام غرورش با مهمونا سلام علیک میکرد و زره ای از ودکاش رو میخورد اما این اینه گیجا دور و برشو نگاه میکرد با اومدن شخص آشنایی ته روشو سمتش چرخوند (علامت جیمین§)
§چطوری داداش
×جیمین هیونگ
§قد کشیدیا پسر مثل اینکه آب و هوا پاریس خوب بهت ساخته
× من نرفتم تفریح که
§خیله خوب بیا بغلم
هردو همو بغل کردن که با شنیدن صدایه کوک برگشتن طرفش
•مثل اینکه دو نفر رفیقشونو فراموش کردن (علامت جین/)
ק:بیخیال پسر خوش اومدی
/بانو رو معرفی نمیکنی
ته نگاهی کرد اما با دیدن اون دختر تو شوک بزرگی رفت او اون اینجا چیکار میکنه دخترک هم دست کمی از پسرک نداشت خودشو نگه داشته بود
•اوو داشت یادم میرفت بیا عزیزم دوست دخترم إما
/خوشبختم بانو
+ه همچنین جناب....
/کیم کیم سوکجین اینم برادر کوچیکم تهیونگ
اما نگاهی به کوک کرد هرچی خاطره بود از جلو چشمشون رد شد
+بله جناب کیم خوشبختم
چرا چرا باید کنار یکی دیگه باشه چرا اینجا چرا اینجا باید میدیدش مگه نگفتن رفته به هم دست دادن ته دست دخترک رو آروم گرفت و تکون داد چقدر دلش میخواد همینجا جوری ببوستش و بغلش کنه که تمام دلتنگیایه این همه سالشون از بین بره بعد اما به زور دستشو از دست پسرک بیرون آورد
/بفرمایید بشینید
•بریم عزیزم
P:18
امشب شبی بود که باید به عنوان دوست دختر اربابش به یه مهمونی بزرگ میرفت خدمتکارا دخترک رو میکاپ ملایمی کردن لباس قشنگش رو تنش کردن خودشو تو آیینه قدی نگاه میکرد
....خیلی زیبا شدی دخترجون نمیفهمم چرا دختری مثل تو باید جاش بین این همه گرگ باشه
+شاید چون این سرنوشته منه
....ارباب منتظره برو
اما کفششو پاش کرد و از پله ها پایین رفت کوک با دیدن دخترک که داشت پایین میومد ناخدآگاه بهش خیره شد حاضر بود قسم بخوره که امشب از بین اون همه دختر اون بینشون مثل ماه میدرخشه ولی باید جلو قلبشو بگیره اما حالا جلو روش بود دستشو جلو برد تا دخترک دستشو بگیره اما با تردید دست کوک رو گرفت و لبخندی زد کوک بوسه ای رو دست اما گذاشت و بعد باهم به طرف عمارت سوکجین رفتن یکی از شریکاشون و رفیق کوک و برادر بزرگتر تهیونگ به عمارت رسیدن انقدر بزرگ بود دخترک دهنش باز مونده بود چقدر خوشگل بود همه با پارتنرشون اومده بودن با کشیده شدن دستش متوجه شد باید خودشو جمع و جور کنه به همراه کوک وارد عمارت شد همه مردا چشمشون به دخترکی بود که تو اون جمع بیشتر از همه میدرخشید
.....
ته با زدن عطر تلخه همیشگیش از قبل تو مهمونی بود اما بدون پارتنر کنار برادر بزرگش وایساده بود و تو اون لباس کامله مشکی و پر زرق و برق زیادی جذاب و هات شده بود با تمام غرورش با مهمونا سلام علیک میکرد و زره ای از ودکاش رو میخورد اما این اینه گیجا دور و برشو نگاه میکرد با اومدن شخص آشنایی ته روشو سمتش چرخوند (علامت جیمین§)
§چطوری داداش
×جیمین هیونگ
§قد کشیدیا پسر مثل اینکه آب و هوا پاریس خوب بهت ساخته
× من نرفتم تفریح که
§خیله خوب بیا بغلم
هردو همو بغل کردن که با شنیدن صدایه کوک برگشتن طرفش
•مثل اینکه دو نفر رفیقشونو فراموش کردن (علامت جین/)
ק:بیخیال پسر خوش اومدی
/بانو رو معرفی نمیکنی
ته نگاهی کرد اما با دیدن اون دختر تو شوک بزرگی رفت او اون اینجا چیکار میکنه دخترک هم دست کمی از پسرک نداشت خودشو نگه داشته بود
•اوو داشت یادم میرفت بیا عزیزم دوست دخترم إما
/خوشبختم بانو
+ه همچنین جناب....
/کیم کیم سوکجین اینم برادر کوچیکم تهیونگ
اما نگاهی به کوک کرد هرچی خاطره بود از جلو چشمشون رد شد
+بله جناب کیم خوشبختم
چرا چرا باید کنار یکی دیگه باشه چرا اینجا چرا اینجا باید میدیدش مگه نگفتن رفته به هم دست دادن ته دست دخترک رو آروم گرفت و تکون داد چقدر دلش میخواد همینجا جوری ببوستش و بغلش کنه که تمام دلتنگیایه این همه سالشون از بین بره بعد اما به زور دستشو از دست پسرک بیرون آورد
/بفرمایید بشینید
•بریم عزیزم
۸.۹k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.