نبض من
#نبضمن
P:17
اما دستاشو خشک کرد و به سمت اتاق کوک رفت تقه ای به در زد
•بیاتو
اما وارد اتاق شد که با دیدن کوک با اون حالت جذابش رفت تو شوک درحالی که از سیگار میکشید گفت
•میکشی؟
اما پاکت مشکی رنگی در آورد
+ممنونم خودم دارم
•نمیدونستم سیگار میکشی آهان داشت یادم میرفت هفته دیگه یه مهمونی بزرگ مافیایی دارم تویه عمارت شریکم نیازه تو رو با خودم به عنوان همراه ببرم
+چ چرا من باید همراتون بیام
•چون هیچکس به اندازه تو خوشگل نیست
اما کمی خجالت کشید و موهاشو پشت گوشش داد
+ام اجباریه؟
•معلومه که اجباریه پس چی فکر کردی واست لباس سفارش میدم بدون هیچ چون و چرایی قبول میکنی
+چشم ارباب
•میتونی بری کوچولو
این کلمه رو فقط یکی میگفت با به یاد آوردن خاطراتش لبخندی زد و تعظیم کرد و از اتاق خارج شد اشکایه مزاحم رو گونش رو پاک کرد و به سمت اتاقش رفت و رو تخت نشست پاکت سیگارش رو در آورد یه نخ برداشت با فندکش روشنش کرد و شروع کرد به کشیدن دخترک اصلا به فکر حالش نبود و فقط سیگار میکشید شاید تنها چیزی بود که ذهنشو آروم میکرد به قسمتی خیره شد دوباره همون حالت بهش دست داده بود بعد از مدتی رو تخت دراز کشید و به خواب عمیقی فرو رفت
هنوزم دلتنگم هنوزم به فکرتم تو منو نابود کردی
ولی این نابودی خیلی قشنگه این شکست قشنگه
تو بزرگترین اشتباه زندگی من بودی
......
دخترک با کابوس قشنگی بیدار شد اما در این حال با اشک و گریه دور و ورش و نگاه کرد جز تاریکی و یه تخت کهنه شده چیزی نبود برا اینکه حالش جا بیاد به سمت حموم رفت و دوش چند مینی گرفت دیگه به این کابوساش عادت کرده بود
......
پسرک تو تراس وایستاده بود و به ماه نگاه میکرد
×کجایی دخترکم چرا هرچی میگردم اثری ازت نیست کجا گزاشتی رفتی عزیزکم
الان سه ساله پسرک شبا وقتی ماه کامله بهش خیره میشه اون یاد معشوقش میندازه چرا خواهرش گفت اون رفته چرا گفت دیگه نیست یعنی کجاست؟
پرش به یک هفته بعد.....
P:17
اما دستاشو خشک کرد و به سمت اتاق کوک رفت تقه ای به در زد
•بیاتو
اما وارد اتاق شد که با دیدن کوک با اون حالت جذابش رفت تو شوک درحالی که از سیگار میکشید گفت
•میکشی؟
اما پاکت مشکی رنگی در آورد
+ممنونم خودم دارم
•نمیدونستم سیگار میکشی آهان داشت یادم میرفت هفته دیگه یه مهمونی بزرگ مافیایی دارم تویه عمارت شریکم نیازه تو رو با خودم به عنوان همراه ببرم
+چ چرا من باید همراتون بیام
•چون هیچکس به اندازه تو خوشگل نیست
اما کمی خجالت کشید و موهاشو پشت گوشش داد
+ام اجباریه؟
•معلومه که اجباریه پس چی فکر کردی واست لباس سفارش میدم بدون هیچ چون و چرایی قبول میکنی
+چشم ارباب
•میتونی بری کوچولو
این کلمه رو فقط یکی میگفت با به یاد آوردن خاطراتش لبخندی زد و تعظیم کرد و از اتاق خارج شد اشکایه مزاحم رو گونش رو پاک کرد و به سمت اتاقش رفت و رو تخت نشست پاکت سیگارش رو در آورد یه نخ برداشت با فندکش روشنش کرد و شروع کرد به کشیدن دخترک اصلا به فکر حالش نبود و فقط سیگار میکشید شاید تنها چیزی بود که ذهنشو آروم میکرد به قسمتی خیره شد دوباره همون حالت بهش دست داده بود بعد از مدتی رو تخت دراز کشید و به خواب عمیقی فرو رفت
هنوزم دلتنگم هنوزم به فکرتم تو منو نابود کردی
ولی این نابودی خیلی قشنگه این شکست قشنگه
تو بزرگترین اشتباه زندگی من بودی
......
دخترک با کابوس قشنگی بیدار شد اما در این حال با اشک و گریه دور و ورش و نگاه کرد جز تاریکی و یه تخت کهنه شده چیزی نبود برا اینکه حالش جا بیاد به سمت حموم رفت و دوش چند مینی گرفت دیگه به این کابوساش عادت کرده بود
......
پسرک تو تراس وایستاده بود و به ماه نگاه میکرد
×کجایی دخترکم چرا هرچی میگردم اثری ازت نیست کجا گزاشتی رفتی عزیزکم
الان سه ساله پسرک شبا وقتی ماه کامله بهش خیره میشه اون یاد معشوقش میندازه چرا خواهرش گفت اون رفته چرا گفت دیگه نیست یعنی کجاست؟
پرش به یک هفته بعد.....
۷.۵k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.