part37
#part37
هانا واسه خودش غذا درست کرد نشست خورد که یهو صدا گریه هانول به گوشش خورد هانا رفت دنبال هانول دید نیست که دید هانول چسبیده به دسته مبل تا نیوفته
+تو چطوری رفتی اونجا
هانا رفت و دست هانول رو گرفت و کشید سمتش
+قربونت برم تو چطوری اومدی اینجا راه اومدی؟
هانول خنده دندونی کرد و رفت تو بغل هانا
+لا اقل میزاشتی بابایی بیاد بعد راه برو
هانول با چشمایه درشتش به هانا زل زده بود چشماش دقیقا مثل چشمایه کوک تیله ای و درشت بود چون متوجه حرفا هانا نمیشد کپ کرده بود هانا خنده ای کرد و هانول رو بغل کرد بلاخره فردا صبح شده بود کوک شب میرسید و هانا تا اون موقع به بادیگاردا سپرد تا یسری خرت و پرت بخره چون به خواسته کوک نمیتونست بیرون بره
+همه اینارو جور کن
....چشم خانوم
بادیگارد رفت و هانا برگشت خونه با هانول رفتن حموم
+بریم حموم برا بابایی خوشگل کنیم
هانا و هانول باهم رفتن حموم و اومدن بیرون دیگه نزدیکا شب بود هانا میز غذا رو چیده بود هانول رو تو بغلش گرفته بود هانا خیلی ذوق داشت که همسرش بعد دوماه برگشته و کاراشو درست کرده صدا پاشنه ها کفشش و بویه عطر تلخش کله خونه رو پر کرده بود و این نشون دهنده اومدن مردش بود کوک بلاخره رسید و با هانا و دخترکوچولوش برخورد کرد
+سلام عزیزم(لبخند)
_سلام عزیزم
هانول جیغ زد و خندید
_پرنسس بابا بزرگ شده
هانا نزدیک کوک شد و کوک بی معطلی لبا هانا رو بوسید کوک که متوجه اخم هانول و حسودیش شد لبخندی زد
_چیشده اخم کردی بیا اینجا ببینم
+حسود
کوک هانول رو بغل کرد
+کتتو در بیار عزیزم
_نیاز به یه حموم دارم
+بعد شام برو
هانا کت کوک رو در آورد به خدمتکار داد تا ببره کوک هانول رو بوسید و موهاش رو نوازش کرد
_ببین بابا چی برا پرنسسش خریده
کوک هانول رو به هانا داد و سراغ ساکش رفت یه عروسک خرگوشی براش خریده بود گرفت سمتش
_این مال پرنسس کوچولو خودمه
هانول با ذوق عروسک رو تو بغلش گرفت و محکم بغل کرد
_کادو توهم بعد شام میدم
+باشه ولی خیلی کنجکاوم (خنده)
هردو نشستن و غذاشونو خوردن هانا هانول رو رو تخت نشوند و لباسش رو عوض کرد هانول هی غر میزد که چرا لباسشو عوض میکنه
+عه غر نزن دیگه غر غرو(خنده)
بعد هانول رو نشوند رو تخت که کوک از حموم اومد بیرون با حوله دور کمرش تازگیا زیادی هیکلی شده بود طوری که حتی هانا هم تو بغلش بود گم میشد اون بدن خیسش زیادی هات بود موهای خیسش که ازش آب میچکید هانول دستشو رو پایه هانا گذاشت و بهش نزدیک شد سعی کرد بلند شه
+میوفتی عزیزدلم
هانا واسه خودش غذا درست کرد نشست خورد که یهو صدا گریه هانول به گوشش خورد هانا رفت دنبال هانول دید نیست که دید هانول چسبیده به دسته مبل تا نیوفته
+تو چطوری رفتی اونجا
هانا رفت و دست هانول رو گرفت و کشید سمتش
+قربونت برم تو چطوری اومدی اینجا راه اومدی؟
هانول خنده دندونی کرد و رفت تو بغل هانا
+لا اقل میزاشتی بابایی بیاد بعد راه برو
هانول با چشمایه درشتش به هانا زل زده بود چشماش دقیقا مثل چشمایه کوک تیله ای و درشت بود چون متوجه حرفا هانا نمیشد کپ کرده بود هانا خنده ای کرد و هانول رو بغل کرد بلاخره فردا صبح شده بود کوک شب میرسید و هانا تا اون موقع به بادیگاردا سپرد تا یسری خرت و پرت بخره چون به خواسته کوک نمیتونست بیرون بره
+همه اینارو جور کن
....چشم خانوم
بادیگارد رفت و هانا برگشت خونه با هانول رفتن حموم
+بریم حموم برا بابایی خوشگل کنیم
هانا و هانول باهم رفتن حموم و اومدن بیرون دیگه نزدیکا شب بود هانا میز غذا رو چیده بود هانول رو تو بغلش گرفته بود هانا خیلی ذوق داشت که همسرش بعد دوماه برگشته و کاراشو درست کرده صدا پاشنه ها کفشش و بویه عطر تلخش کله خونه رو پر کرده بود و این نشون دهنده اومدن مردش بود کوک بلاخره رسید و با هانا و دخترکوچولوش برخورد کرد
+سلام عزیزم(لبخند)
_سلام عزیزم
هانول جیغ زد و خندید
_پرنسس بابا بزرگ شده
هانا نزدیک کوک شد و کوک بی معطلی لبا هانا رو بوسید کوک که متوجه اخم هانول و حسودیش شد لبخندی زد
_چیشده اخم کردی بیا اینجا ببینم
+حسود
کوک هانول رو بغل کرد
+کتتو در بیار عزیزم
_نیاز به یه حموم دارم
+بعد شام برو
هانا کت کوک رو در آورد به خدمتکار داد تا ببره کوک هانول رو بوسید و موهاش رو نوازش کرد
_ببین بابا چی برا پرنسسش خریده
کوک هانول رو به هانا داد و سراغ ساکش رفت یه عروسک خرگوشی براش خریده بود گرفت سمتش
_این مال پرنسس کوچولو خودمه
هانول با ذوق عروسک رو تو بغلش گرفت و محکم بغل کرد
_کادو توهم بعد شام میدم
+باشه ولی خیلی کنجکاوم (خنده)
هردو نشستن و غذاشونو خوردن هانا هانول رو رو تخت نشوند و لباسش رو عوض کرد هانول هی غر میزد که چرا لباسشو عوض میکنه
+عه غر نزن دیگه غر غرو(خنده)
بعد هانول رو نشوند رو تخت که کوک از حموم اومد بیرون با حوله دور کمرش تازگیا زیادی هیکلی شده بود طوری که حتی هانا هم تو بغلش بود گم میشد اون بدن خیسش زیادی هات بود موهای خیسش که ازش آب میچکید هانول دستشو رو پایه هانا گذاشت و بهش نزدیک شد سعی کرد بلند شه
+میوفتی عزیزدلم
۱۱.۱k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.