رمان فیکاگر نبودی

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙

پارت³⁴
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
من: نامجون..
اون مرده..اها شین جانگ یون رو یادتته؟ که باهاش معامله شرکت و میکردم؟
نامجون: اره اره..
من: کاررررر همونننن عوضیهههه..اون توی قهوه ام سم ریخت ولی جیسو از نقشش با خبر شد و به جای من قهوه رو خورد.
ولی من اخرش از اون میوه ها خوردم و اینجوری شدم.
تروخدااا تا از کره نرفته بگیرینش..
جیمین: جین اروم باش..
ما میگیریمش خیالت راحت تو استراحت کن.
نگران جیسو بودم.
چرا به حرفش دقت نکردم و گذاشتم مرده بره؟
واقعا دیگه اعصابم نمیکشه..
#جیسو

هرچی خانمه رو صدا میزدم نمیومد. نفسم داشت قطع میشد و به اسپری آسم نیاز داشتم.
پرستار: چیههههههه، بیمارستانووو گذاشتی رو سرتت.
من: تروخدا..یه..اسپری آسم..برام بیارین.. آسم دارم..نفسم بالا نمیاد..(با نفس نفس)
سریع رفت و یکی برام اورد..
اخیششش..
هنوز نمیتونستم دست و پاهامو تکون بدم.
دکتر گفت طول میشه تا اثراتش از بدن بیاد بیرون.
نمیدونم حال جین خوبه یا نه..
مرده رو هم که از دست دادیم..
لعنت به این شانس..
(فلش بک به فردا صبح)
دوتا پرستار دستامو گرفته بودن و اروم گذاشتنم روی ویلچر..
حس آدمای فلج و داشتم و کاملا درکشون میکردم.
باز خداروشکر حداقل میتونم سرمو تکون بدم.
به بدبختی با کمک یونگی سوار ماشین شدم.
داشتم از پنجره بیرونو نگاه میکردم که صدای یونگی رو بغل گوشم شنیدم..
یونگی: گردنبندت..خیلی قشنگه..!
روح از تنم پرید..
نکنه شک کرده باشه؟ اون گردنبند منو دیده پس.. حتما میدونه خودش اینو بم داده..
وای باز دوباره بدبخت شدم.

واییی بچمم یونگیی🥺😂
دیدگاه ها (۵)

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙پارت³⁵⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰یونگی: چرا...

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙پارت³⁶⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰یونگی: جیس...

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙پارت³³⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰رفتم سراغ ...

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙پارت³²⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰درجا دیدم ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط