part

#part_15
#طاها
با خوردن اون قهوه
یه گلوم بدجور سوخت
به سرفه افتادم و نفهمید چیشد
فقط دوییدن سمت دستشویی
لعنتی این چی بود من خوردم؟
هنوزم سرفه میکردم
صورتمو سشتم و اومدم بیرون
رها پهن شده بود وسط زمین و هنوز داشت میخندید
پس بگو کار این مامولک زشت بود
من دارم برات رها خانم حاال ببین...
نشستم رو صندلیم
شکیب-خوبی طاها؟
طاها-اره خوبم




رها-چت شد یهو؟
طاها-فکر کنم یه دفعه به قهوه حساسیت پیدا کردم




رها-عه؟پس نخورد دیگه


طاها-چشم
داشتم عصبی نگاهش میکردم
اونم مثال حواسش نبود و دور برشون نگاه میکرد
رها-عه نازیه
به سمتی رها میگفت نگاه کردم
نازی داشت از کافه میرفت بیرون حتما پیدامون نکرده
رها بلند شد وایساد
رها-نازی....نازیییی....بیا اینجا
نازی برگشت سمتمون و با یه لبخند ضایع نگاهمون کرد
این چرا اینطور میکنه
حسم میگه یه گندی زده
اومد پیشمون
نازی-سالم بچه ها
همه جواب سالمشو دادن
اما من فقط خیره به قیافه بهت زده متعجب مبین بودم
#شکلات_تلخ
دیدگاه ها (۸)

#part_16 #رها بعد این که نازی با بچه ها آشنا شد اومد و نشت ص...

#part_17 #رها بدون اینکه منتظر شم جواب بده قطع کردم پاشدم رف...

#part_14 #رها تو کافه با دوستای این گاو نشسته بودیم رفیقاش ...

#part_13 #طاها با رها داشتیم تو خیابونا قدم میزدیم که گوشیم ...

╭────༺ ♕ ༻────╮⊊ #my_mistake ⊋#part6⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط