part 16
#part_16
#رها
بعد این که نازی با بچه ها آشنا شد اومد و نشت صندلی کناریم
انتظار داشتم به خاطر این که صبح نتونستم برم پیشش و منتظرش گذاشتم االن جرم بده ولی آروم نشست کنارم و کلشو انداخت
پایین
این چرا اینطور میکنه؟
از چیزی خجالت کشیده؟
یا شایدم ترسیده؟
اما از کی؟
بیخیال اینم یه چی زده
یک ساعتی میشد که اونجا نشسته بودیم
مبین که کال ساکت شده بود
نازیم از اول هیچ حرفی نمیزد
طاها-رها
رها-ها؟
طاها-پاشو بریم....دیگه بیشتر از این بمونیم کتاب خونه رو میبنیدن 😔😂
😂😔 رها-اره بریم دیگه
بعد از خداحافظی از بچه ها طاها اسنپ گرفت
اول منو رسوند بعدم خورش رفت خونه
روز اولی که بد نشد
امیدوارم روزای بعدم همینطور بگذره
چون من اصال تحمل تنها موندن بو این گراز ندارم
وقتی در خونه رو باز کردم مامان منتظر جلو در وایساده بود
رها-وااا چرا اینجا وایسادی؟
مامان-طاها کو
رها-خونه همسایه بغلی
مامان-هان؟
رها-خو رفت خونشون دیگه
مامان-اهان....کتاب خونه بودید دیگه؟
رها-نه خونه عمم بودیم
مامان-رهااا
رها-مادر من نگار جونت که زنگ زد آمار گرفت
مامان-باشه خو برو لباس عوض کن بیا شام بکشم
رها-باش
لباسم عوض کردم
اصلا اشتها نداشتم ذهنم درگیر بود
زنگ زدم به نازی
نازی-جانم
رها-کجایی تو؟
نازی_تو راهم دارم میرم خونه
رها-بیا اینجا
نازی-نه بعدا همو میبینیم
رها-دارم میگم بیا
نازی-میشه بعدا بیام
رها-نهههه
نازی-باشه خو داد نزن
رها-منتظرم
بدون اینکه منتظر شم جواب بده قطع کردم
#شکلات_تلخ
#رها
بعد این که نازی با بچه ها آشنا شد اومد و نشت صندلی کناریم
انتظار داشتم به خاطر این که صبح نتونستم برم پیشش و منتظرش گذاشتم االن جرم بده ولی آروم نشست کنارم و کلشو انداخت
پایین
این چرا اینطور میکنه؟
از چیزی خجالت کشیده؟
یا شایدم ترسیده؟
اما از کی؟
بیخیال اینم یه چی زده
یک ساعتی میشد که اونجا نشسته بودیم
مبین که کال ساکت شده بود
نازیم از اول هیچ حرفی نمیزد
طاها-رها
رها-ها؟
طاها-پاشو بریم....دیگه بیشتر از این بمونیم کتاب خونه رو میبنیدن 😔😂
😂😔 رها-اره بریم دیگه
بعد از خداحافظی از بچه ها طاها اسنپ گرفت
اول منو رسوند بعدم خورش رفت خونه
روز اولی که بد نشد
امیدوارم روزای بعدم همینطور بگذره
چون من اصال تحمل تنها موندن بو این گراز ندارم
وقتی در خونه رو باز کردم مامان منتظر جلو در وایساده بود
رها-وااا چرا اینجا وایسادی؟
مامان-طاها کو
رها-خونه همسایه بغلی
مامان-هان؟
رها-خو رفت خونشون دیگه
مامان-اهان....کتاب خونه بودید دیگه؟
رها-نه خونه عمم بودیم
مامان-رهااا
رها-مادر من نگار جونت که زنگ زد آمار گرفت
مامان-باشه خو برو لباس عوض کن بیا شام بکشم
رها-باش
لباسم عوض کردم
اصلا اشتها نداشتم ذهنم درگیر بود
زنگ زدم به نازی
نازی-جانم
رها-کجایی تو؟
نازی_تو راهم دارم میرم خونه
رها-بیا اینجا
نازی-نه بعدا همو میبینیم
رها-دارم میگم بیا
نازی-میشه بعدا بیام
رها-نهههه
نازی-باشه خو داد نزن
رها-منتظرم
بدون اینکه منتظر شم جواب بده قطع کردم
#شکلات_تلخ
۲۴.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.