دوست برادرم پارت61
هرو دو روی کاناپه ها نشستن که میسو گفت
میسو:پس تو و جین امشب میخواید بیرون برید زن داداش
لانی خندید و گفت
لانی:اون اسرار داره که بعد شام بریم یکم بگردیم تازه برا شما هم بد نیست تنها میمونید
میسو کلافه چشم چرخوند و گفت
میسو:اهمیت نمیدم
لانی:هی میسو اینقدر هم سنگ دل نباش من هم دیگه دارم متوجه میشم که جیمین چقدر پشیمونه و میخواد جبران کنه
میسو با اخم گفت
میسو:چطور میتونم ببهشمش وقتی هنوزم با او هر*زه در ارتباطه!!
لانی: فکر نمیکنم جیمین مثل قبل باشه ...و تو هم میتونی به مرور زمان ببخشیش و....
همون لحظه با وارد شدن جین و جیمین ساکت شد...میسو نگاهشون کرد اما با دیدن نگاه خیره جیمن رو خودش سریع نگاهش رو دزدید....
جیمین داشت فکر میکرد امشب یه راهی برا نزدیک شدن به میسو پیدا کنه چون میدونست میسو با نزدیکی به جیمین دوم نمیاره با خودش خندید وقتی نگاهش رو از چهره اخمو میسو گرفت و سمت یکی از اتاق ها رفت....
(رو میز شام)
همه مشغول خوردن بودن بجز جیمین که داشت با گوشی حرف میزد و بعد چند دقیقه بلاخره اومد و از اونحایی که صندلی دیگه ای نبود کنار میسو نشست که جین با لبخند بهش گفت
جین:با مادرت حرف زدی؟
جیمین:بله ...و گفت هفته اینده میاد و یه سر هم به کافه میزنه
لانی:این خیلی خوبه که تو تو این مدت به کافه مادرت رسیدگی کردی
تنها کسی که اینجا ساکت بود میسو بود که داشت به خرف هاشون گوش میکرد اما با حرف میسو با اخم به جیمین نگاه کرد که جیمین متوجه شد و متعجب نگاهش کرد میسو اروم زمزمه کرد
میسو:تو قبل گفتی که فقط یه گارسونی
جیمین خیره به چشم های میسو با نیمچه لبخندی گفت
جیمین:خب فرصت نشد برات بگم
میسو کلافه و با اخم ازش رو بر گردوند اما همون لحظه متوجه نگاه خیره جین و لانی که بهشون زل زده بودن و داشتن بی صدا می خندیدن شد خجالت زده صداش رو ساف کرد و دوباره مشغول غذاش شد...کمی گذشت و تنها کسانی که در حال صحبت بودن لانی و جین بودن و میسو و جیمین ساکت مشغول غذا خوردن بودن اما میسو با احساس چیز گرمی روی رو*ن پاش شک زده به زیر میز نگاه کرد و.....
میسو:پس تو و جین امشب میخواید بیرون برید زن داداش
لانی خندید و گفت
لانی:اون اسرار داره که بعد شام بریم یکم بگردیم تازه برا شما هم بد نیست تنها میمونید
میسو کلافه چشم چرخوند و گفت
میسو:اهمیت نمیدم
لانی:هی میسو اینقدر هم سنگ دل نباش من هم دیگه دارم متوجه میشم که جیمین چقدر پشیمونه و میخواد جبران کنه
میسو با اخم گفت
میسو:چطور میتونم ببهشمش وقتی هنوزم با او هر*زه در ارتباطه!!
لانی: فکر نمیکنم جیمین مثل قبل باشه ...و تو هم میتونی به مرور زمان ببخشیش و....
همون لحظه با وارد شدن جین و جیمین ساکت شد...میسو نگاهشون کرد اما با دیدن نگاه خیره جیمن رو خودش سریع نگاهش رو دزدید....
جیمین داشت فکر میکرد امشب یه راهی برا نزدیک شدن به میسو پیدا کنه چون میدونست میسو با نزدیکی به جیمین دوم نمیاره با خودش خندید وقتی نگاهش رو از چهره اخمو میسو گرفت و سمت یکی از اتاق ها رفت....
(رو میز شام)
همه مشغول خوردن بودن بجز جیمین که داشت با گوشی حرف میزد و بعد چند دقیقه بلاخره اومد و از اونحایی که صندلی دیگه ای نبود کنار میسو نشست که جین با لبخند بهش گفت
جین:با مادرت حرف زدی؟
جیمین:بله ...و گفت هفته اینده میاد و یه سر هم به کافه میزنه
لانی:این خیلی خوبه که تو تو این مدت به کافه مادرت رسیدگی کردی
تنها کسی که اینجا ساکت بود میسو بود که داشت به خرف هاشون گوش میکرد اما با حرف میسو با اخم به جیمین نگاه کرد که جیمین متوجه شد و متعجب نگاهش کرد میسو اروم زمزمه کرد
میسو:تو قبل گفتی که فقط یه گارسونی
جیمین خیره به چشم های میسو با نیمچه لبخندی گفت
جیمین:خب فرصت نشد برات بگم
میسو کلافه و با اخم ازش رو بر گردوند اما همون لحظه متوجه نگاه خیره جین و لانی که بهشون زل زده بودن و داشتن بی صدا می خندیدن شد خجالت زده صداش رو ساف کرد و دوباره مشغول غذاش شد...کمی گذشت و تنها کسانی که در حال صحبت بودن لانی و جین بودن و میسو و جیمین ساکت مشغول غذا خوردن بودن اما میسو با احساس چیز گرمی روی رو*ن پاش شک زده به زیر میز نگاه کرد و.....
۱۵.۹k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.