دوست برادرم پارت62
با احساس چیز گرمی روی رو*ن پاش شک زده به زیر میز نگاه کرد و دست جیمین بود که رو رو*ن پاش گذاشته بود که بد*نش لرزید....چشماش رو محکم بست و نفس لرزونش رو بیرون داد و نگاهی به جیمین کرد که با یه نیشخند خیره صورتش بود خجالت زده سرش رو پایین انداخت و تو ذهنش گفت
میسو:٫٫احمق نباش میسو اون داره گولت میزنه دستش رو پس بزن٫٫
اما انگار توانایی نداشت جیمین که خوشحال بود که پس زده نشده بود سرخوش غذاش رو میخورد و با یه دست رو*ن های لخ*ت میسو رو نوازش میکرد....اما با بلند شدن میسو حال خوشش دوم نیاورد...میسو دستپاچه بلند شد و گفت
میسو:امممم...خـ...خب من میرم اب بیارم ...
و بعد سمت آشپزخونه رفت همه تعجب کردن اما دوباره مشغول خوردن شدن ....
میسو تکیه به کانتر با خودش گفت
میسو:جیمین...عو*ضی چطور هنوزم دوستت دارم ...خدای من لع*نت بهت جیمین
و بعد اب و برداشت و برگشت و متوجه جیمین شد که غذاش تموم شده و فقط تکیه به صندلیش نشسته...باز سر جاش نشست و هنوز سنگینی نکاه جیمین رو احساس میکرد اما فعلا بهش توجه نکرد ....
......
لانی و جین به اسرار جیمین و میسو رو هم مجبور کردن که بیرون برن تا یکم تو بازار باهم بگردن همه رفتن خودشون رو اماده کنن و اخرین نفر میسو بود که بیرون اومد اما با شنیدن صدای اشنایی اخماش تو هم رفت از خونه خارج شد و حالا فهمید که اون صدا متعلق به یونوو بود...متو جه جیمین هم شد که اخم داشت اما جین که خبر نداشت یون وو با میسو چیکار کرده بود ...جین دستی رو شونه جیمین کشید و گفت
جین:خب دوستان دیگه داره دیرمون میشه من و لانی باهم میریم شما هم باهم بیاید ...تو بازار میبینمتون و بعد لبخندی به میسو زد رفت سوار ماشین مه لانی نشسته بود شد و رفت
میسو کلافه رفت و سوار ماشین جیمین شد از قصد جلو نشست و بعد اون جیمین سوار شد و بعد هم یونوو عقب نشست.....
میسو:٫٫احمق نباش میسو اون داره گولت میزنه دستش رو پس بزن٫٫
اما انگار توانایی نداشت جیمین که خوشحال بود که پس زده نشده بود سرخوش غذاش رو میخورد و با یه دست رو*ن های لخ*ت میسو رو نوازش میکرد....اما با بلند شدن میسو حال خوشش دوم نیاورد...میسو دستپاچه بلند شد و گفت
میسو:امممم...خـ...خب من میرم اب بیارم ...
و بعد سمت آشپزخونه رفت همه تعجب کردن اما دوباره مشغول خوردن شدن ....
میسو تکیه به کانتر با خودش گفت
میسو:جیمین...عو*ضی چطور هنوزم دوستت دارم ...خدای من لع*نت بهت جیمین
و بعد اب و برداشت و برگشت و متوجه جیمین شد که غذاش تموم شده و فقط تکیه به صندلیش نشسته...باز سر جاش نشست و هنوز سنگینی نکاه جیمین رو احساس میکرد اما فعلا بهش توجه نکرد ....
......
لانی و جین به اسرار جیمین و میسو رو هم مجبور کردن که بیرون برن تا یکم تو بازار باهم بگردن همه رفتن خودشون رو اماده کنن و اخرین نفر میسو بود که بیرون اومد اما با شنیدن صدای اشنایی اخماش تو هم رفت از خونه خارج شد و حالا فهمید که اون صدا متعلق به یونوو بود...متو جه جیمین هم شد که اخم داشت اما جین که خبر نداشت یون وو با میسو چیکار کرده بود ...جین دستی رو شونه جیمین کشید و گفت
جین:خب دوستان دیگه داره دیرمون میشه من و لانی باهم میریم شما هم باهم بیاید ...تو بازار میبینمتون و بعد لبخندی به میسو زد رفت سوار ماشین مه لانی نشسته بود شد و رفت
میسو کلافه رفت و سوار ماشین جیمین شد از قصد جلو نشست و بعد اون جیمین سوار شد و بعد هم یونوو عقب نشست.....
۳.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.