دوست برادرم پارت60
میسو پوزخندی زد و گفت
میسو:لازم نیست دیگه عصبی بشی چون ما دیگه ربطی بهم نداریم
جیمین به میسو که سرش رو پایین انداخته بود خیره شد و با امید اینکه رد نشه گفت
جیمین:و چی اگه من ازت درخواست یه فرصت دیگه کنم؟؟
میسو سرش رو بالا اورد و با تعجب نگاهش کرد حس عجیبی داشت بلا خره بعد اون همه مدت چیزی که همیشه بهش فکر میکرد اتفاق افتاد... پشیمان بودن جیمین...!
هر دو سکوت کرده بودن میسو با تلخندی اروم گفت
میسو:نمیدونم .... فقط نمیتونم مثل قبل باشم...چون اخرین بار تو بهم گفتی هیچ وقت حسی به من نداشتی!
جیمین دست میسو رو تو دستش گرفت و اروم گفت
جیمین:معذرت میخوام...میسو من خیلی پشیمونم و میدونم نمیتونی منو ببخشی اما همه سعیم رو برای دوباره داشتنت میکنم میسو خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بده!!
میسو سریع دستش رو بیرون کشید و با دودلی گفت
میسو:بهش فکر میکنم....
جیمین دیگه حرفی نزد میدونست راه سختی در پیش داره....
میسو ساکت بهش فکر میکرد و تو ذهنش میگفت
٫٫یعنی واقعا میتونم دوباره بهش اعتماد کنم..و یه فرصت دیگه بهت بدم جیمین ؟٫٫
خیلی وقت ها ادما برای نشان دادن و ثابت کردن خودشون نیاز به یه فرصت دارن ....چیزی که لایق همست حتی یک اعد*امی!!!
(یک هفته بعد)
حالا میسو جلو ویلای جین که دور از شهر بود ایستاده بود دیروز خیلی نا گهانی جین تصمیم گرفت که برای یکم تفریح بیرون بیان چون حالا با لانی نامزد بود وجیمین هم اورده بود تا خودش پیش اونا حوصله اش سرنره
جین و جیمین مشغول بیرون اوردن وسایل از ماشین بودن با لانی هر دو داخل رفتن هرو دو روی کاناپه ها نشستن که میسو گفت
میسو:....
میسو:لازم نیست دیگه عصبی بشی چون ما دیگه ربطی بهم نداریم
جیمین به میسو که سرش رو پایین انداخته بود خیره شد و با امید اینکه رد نشه گفت
جیمین:و چی اگه من ازت درخواست یه فرصت دیگه کنم؟؟
میسو سرش رو بالا اورد و با تعجب نگاهش کرد حس عجیبی داشت بلا خره بعد اون همه مدت چیزی که همیشه بهش فکر میکرد اتفاق افتاد... پشیمان بودن جیمین...!
هر دو سکوت کرده بودن میسو با تلخندی اروم گفت
میسو:نمیدونم .... فقط نمیتونم مثل قبل باشم...چون اخرین بار تو بهم گفتی هیچ وقت حسی به من نداشتی!
جیمین دست میسو رو تو دستش گرفت و اروم گفت
جیمین:معذرت میخوام...میسو من خیلی پشیمونم و میدونم نمیتونی منو ببخشی اما همه سعیم رو برای دوباره داشتنت میکنم میسو خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بده!!
میسو سریع دستش رو بیرون کشید و با دودلی گفت
میسو:بهش فکر میکنم....
جیمین دیگه حرفی نزد میدونست راه سختی در پیش داره....
میسو ساکت بهش فکر میکرد و تو ذهنش میگفت
٫٫یعنی واقعا میتونم دوباره بهش اعتماد کنم..و یه فرصت دیگه بهت بدم جیمین ؟٫٫
خیلی وقت ها ادما برای نشان دادن و ثابت کردن خودشون نیاز به یه فرصت دارن ....چیزی که لایق همست حتی یک اعد*امی!!!
(یک هفته بعد)
حالا میسو جلو ویلای جین که دور از شهر بود ایستاده بود دیروز خیلی نا گهانی جین تصمیم گرفت که برای یکم تفریح بیرون بیان چون حالا با لانی نامزد بود وجیمین هم اورده بود تا خودش پیش اونا حوصله اش سرنره
جین و جیمین مشغول بیرون اوردن وسایل از ماشین بودن با لانی هر دو داخل رفتن هرو دو روی کاناپه ها نشستن که میسو گفت
میسو:....
۲۰.۲k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.