ܠߊ یܭ؟ܭߊ ܩܝ̇ߺࡅ߳؟ܦ̇ߊ ܠو؟
ܠߊیܭ؟ܭߊܩܝ̇ߺࡅ߳؟ܦ̇ߊܠو؟
⋆˙⟡♡˚ ‧₊˚ ☁️⋅♡𓂃 ࣪ ִֶָ☾.₊˚⊹♡
☆عمارت☆
پارت :16
داشتم همینجوری اکسپلور گردی میکردم که
چشمم افتاد به ساعت شتت چقد زود گذشت
الان مهمونا اومدن ،زودی لباسمو جمع کردم و
اروم اروم رفتم پایین حدود80درصد مهمونا
اومده بودن که با تق تق کفش های من تقریبا
همه عین چی داشتن نگاهم میکردن بعضی از
مردا و پسرا جوری مثل گاو با نگاهای هیزشون
زل زده بودن بهم که مجبور شدم لبخندمو جمع
کنم و یه قیافه ی سرد و مغرور به خودم
بگیرم تا حساب کار دستشون بیاد وقتی رسیدم
پایین به سمت جایی که مامان اینا نشسته
بودن رفتم که دیدم چانیا(دختر نولی(دختر
عموی ا.ت)) یه لباس خیلی باز پوشیده و با یه
ارایش خیلی غلیظ جوری روی مبل نشسته
بود که انگار ملکه اسپانیاست و به زور اومده
اهه دختره نچسب عین مامانش تفلونه الان
خدا میدونه کجاش میخاره که اینجوری ....
⋆˙⟡♡˚ ‧₊˚ ☁️⋅♡𓂃 ࣪ ִֶָ☾.₊˚⊹♡
☆عمارت☆
پارت :16
داشتم همینجوری اکسپلور گردی میکردم که
چشمم افتاد به ساعت شتت چقد زود گذشت
الان مهمونا اومدن ،زودی لباسمو جمع کردم و
اروم اروم رفتم پایین حدود80درصد مهمونا
اومده بودن که با تق تق کفش های من تقریبا
همه عین چی داشتن نگاهم میکردن بعضی از
مردا و پسرا جوری مثل گاو با نگاهای هیزشون
زل زده بودن بهم که مجبور شدم لبخندمو جمع
کنم و یه قیافه ی سرد و مغرور به خودم
بگیرم تا حساب کار دستشون بیاد وقتی رسیدم
پایین به سمت جایی که مامان اینا نشسته
بودن رفتم که دیدم چانیا(دختر نولی(دختر
عموی ا.ت)) یه لباس خیلی باز پوشیده و با یه
ارایش خیلی غلیظ جوری روی مبل نشسته
بود که انگار ملکه اسپانیاست و به زور اومده
اهه دختره نچسب عین مامانش تفلونه الان
خدا میدونه کجاش میخاره که اینجوری ....
۵.۱k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.