ارامش قبل طوفان
#ارامش قبل طوفان
P5
صندلی ا.ت رو بکشم تا بشینه که یهو پاش،گیر کرد ب صندلی و داشت میوفتاد ک گرفتمش
ا.ت داشتم مینشستم که یهو پام گید کرد ب صندلی و داد زدم
ا.ت:کوککککک
کوک:ا.ت مواظب باش
ا.ت:کوک ممنونم ازت
کوک:مات و مبهوت الان بوسم کردن؟
به خودم اومدمو رفتم پیشش نشستم
ویو ا.ت:غذا مون خوردیمو رفتیم برای مهمونی امشب خرید کنیم
کوک:ا.ت این قشنگه
ا.ت:آره عالیه
.......
دیو کوک:داشتم کفشو حساب میکردم ک یهو گوشیم زنگ خورد اوهه خواهر منگلمه
یوری:داداش داداش
کوک:چته بابا سلامت کو بچه.
یوری:کوک اینا رو ولش تو دردسر بزرگی افتادیم
کوک:باز چ گوهی خوردی
یوری:م کاری نکردم مین یونگی اون کل عمارتمو محاصره کرده و میگه باید عمارت خالی کنم وگرنه عمارت رو سرم خالی میکنههههه
کوک:یوری برو تفنگ تو اتاقمو بردار اومد جلو بزن من مث جت میام باشع ؟
یوری:چشم داداش
ا.ت:کوک مگه کار تو چیه که اینجوری حرف میزنی؟
کوک:فعلا میرسونمت
ا.ت:نه منم میام
کوک:ا.ت میری خونه
ا.ت:بکشیم نمیرمنممممم
کوک: دختر للجباززز
کوک:پامو گزاشتم رو گازو رفتم رسیدم عمارت تفنگمو در آوردم و تیر اندازی کردم ک ا.ت یه جیغ زد
کوک:چی چیه چی شد
ا.ت:من میترسم کوک
کوک:نترس پشتم بمون
ویوا.ت:چه گوهی خوردم ایکاش میرفتم خونه ینی چی کار کوک چیه آخه لین فکرا ذهنمو مشغول کرده بود ک با صدای یه مرد ب خودم اومدم
یونگی:میبینم که همسر آیندمو هم باخودت آوردی
کوک:جرعت داری ی دوباره تکرار کن مرتیکه
یونگی :گفتم انتقام میگیرم جدی نگرفتی
کوک:گمشو اینبار خطا نمیره
یونگی تفنگو رو ب قلب کوک نشونه گرفت و شلیک کرد و ا.ت پرید جلوی تیر خورد به قلب ا.ت با داد صداش کردم ا.ت ا.تتتتت
تهیونگ و جیمین:ا.تتتت
کوک:ا.ت چشماتو باز کن ا.ت ا.ت باز کن اون چشمای ابیتو ا.ت ا.ت بیدارشووو(بغض و گریه)
ویو کوک:یونگی نشونه گرفتو زد تعجب کردم ا.ت ا.تتت اومد جلو و تیر خورد بهش،یهو قلبم تیر کشید صداش،کردمو جواب نداد بلندش کردمو گزاشتم تو ماشین سری به سمت بیمارستان رفتم و به دستای پر از خونم نگا میکردمو داد میزدم که رسیدم به بیمارستان
کوک:دکترررر دکترررر
پرستار:چیشده
کوک:یه ربع که تیر خورده
پرستار: برانکارد و بیارین به دکتر خبر بدین
کوک:میشه به دکتر کیم نامجون خبر بدین لطفا(با بغض و گریه )
پرستار:البته
نامجون:کوک چی شده
کوک:نامجون توضیح میدم فقط،ا.ت ا.ت حالش خیلی بده لطفا نجاتش بده
نامجون :باشه آروم باش اتاق عملو آماده کنین به دکتر قلب هم بگین سری آماده شه
کوک:بعد دوساعت من کلافه شده بودمو دیونه پرستار اومد بیرون و داد زد همراه کیم ا.ت
کوک:بله من هستم
پرستار:ببخشید ولی........
حمایت ساعت چهار صبحه و من دارم با حال بدم براتون فیک مینویسم گناه ندارم حمایتم نمیکنین؟ 🥺
P5
صندلی ا.ت رو بکشم تا بشینه که یهو پاش،گیر کرد ب صندلی و داشت میوفتاد ک گرفتمش
ا.ت داشتم مینشستم که یهو پام گید کرد ب صندلی و داد زدم
ا.ت:کوککککک
کوک:ا.ت مواظب باش
ا.ت:کوک ممنونم ازت
کوک:مات و مبهوت الان بوسم کردن؟
به خودم اومدمو رفتم پیشش نشستم
ویو ا.ت:غذا مون خوردیمو رفتیم برای مهمونی امشب خرید کنیم
کوک:ا.ت این قشنگه
ا.ت:آره عالیه
.......
دیو کوک:داشتم کفشو حساب میکردم ک یهو گوشیم زنگ خورد اوهه خواهر منگلمه
یوری:داداش داداش
کوک:چته بابا سلامت کو بچه.
یوری:کوک اینا رو ولش تو دردسر بزرگی افتادیم
کوک:باز چ گوهی خوردی
یوری:م کاری نکردم مین یونگی اون کل عمارتمو محاصره کرده و میگه باید عمارت خالی کنم وگرنه عمارت رو سرم خالی میکنههههه
کوک:یوری برو تفنگ تو اتاقمو بردار اومد جلو بزن من مث جت میام باشع ؟
یوری:چشم داداش
ا.ت:کوک مگه کار تو چیه که اینجوری حرف میزنی؟
کوک:فعلا میرسونمت
ا.ت:نه منم میام
کوک:ا.ت میری خونه
ا.ت:بکشیم نمیرمنممممم
کوک: دختر للجباززز
کوک:پامو گزاشتم رو گازو رفتم رسیدم عمارت تفنگمو در آوردم و تیر اندازی کردم ک ا.ت یه جیغ زد
کوک:چی چیه چی شد
ا.ت:من میترسم کوک
کوک:نترس پشتم بمون
ویوا.ت:چه گوهی خوردم ایکاش میرفتم خونه ینی چی کار کوک چیه آخه لین فکرا ذهنمو مشغول کرده بود ک با صدای یه مرد ب خودم اومدم
یونگی:میبینم که همسر آیندمو هم باخودت آوردی
کوک:جرعت داری ی دوباره تکرار کن مرتیکه
یونگی :گفتم انتقام میگیرم جدی نگرفتی
کوک:گمشو اینبار خطا نمیره
یونگی تفنگو رو ب قلب کوک نشونه گرفت و شلیک کرد و ا.ت پرید جلوی تیر خورد به قلب ا.ت با داد صداش کردم ا.ت ا.تتتتت
تهیونگ و جیمین:ا.تتتت
کوک:ا.ت چشماتو باز کن ا.ت ا.ت باز کن اون چشمای ابیتو ا.ت ا.ت بیدارشووو(بغض و گریه)
ویو کوک:یونگی نشونه گرفتو زد تعجب کردم ا.ت ا.تتت اومد جلو و تیر خورد بهش،یهو قلبم تیر کشید صداش،کردمو جواب نداد بلندش کردمو گزاشتم تو ماشین سری به سمت بیمارستان رفتم و به دستای پر از خونم نگا میکردمو داد میزدم که رسیدم به بیمارستان
کوک:دکترررر دکترررر
پرستار:چیشده
کوک:یه ربع که تیر خورده
پرستار: برانکارد و بیارین به دکتر خبر بدین
کوک:میشه به دکتر کیم نامجون خبر بدین لطفا(با بغض و گریه )
پرستار:البته
نامجون:کوک چی شده
کوک:نامجون توضیح میدم فقط،ا.ت ا.ت حالش خیلی بده لطفا نجاتش بده
نامجون :باشه آروم باش اتاق عملو آماده کنین به دکتر قلب هم بگین سری آماده شه
کوک:بعد دوساعت من کلافه شده بودمو دیونه پرستار اومد بیرون و داد زد همراه کیم ا.ت
کوک:بله من هستم
پرستار:ببخشید ولی........
حمایت ساعت چهار صبحه و من دارم با حال بدم براتون فیک مینویسم گناه ندارم حمایتم نمیکنین؟ 🥺
۴.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.