پارت12
#پارت12
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
(از زبان ا/ت)
بعد از چند دقیقه ای مکث گفت:
-باید تهدیدش کنی.. میدونم کیو دوس داره...
-ک..کی؟
-کاملا نمیشماسمش ... فقط میدونم اسمش یانگ سوعه...
وقتی اسم یانگ سو رو شنیدم شکی که داشتم از بین رفت!
ینی واقعا درسته!؟
هسو؟! خواهر رییس؟! کسی که یانگ سو رو دوست داره؟!
امیدوارم درست نباشه اما فعلا تا فهمیدن حقیقت باید حواسمو جمع کنم...
ولی اگه درست باشه..!
در اون صورت باید چیکا کنم... باید به کدومشون کمک کنم...
با شنیدن صدای زنگ در رشته ی افکارم پاره شد...
-فک کنم اومد.. من دیگه میرم توعم در مورد این پسره بیشتر تحقیق کن.. فعلا...
از اتاق رفت بیرون و درو بست...
فورا از تو رختکن بلند شدم...
-فعلا باید ازین جهنم برم بیرون...
دستگیره رو خیلی اروم پایین کشیدم
اما..نههه چرا در قفلهههه
به سمت تخت رفتم پایینش نشستم و زانوهامو تو بغلم گرفتم...
تا کی میخوام قایم بشم...!
شاید بهتر باشه که بفهمه من اینجام.. خودم همه چیو توضیح میدم و اونم میزاره برم...
ولی الان باید صبر کنم...
اگه اون واقعا هسویی باشه که من میشناسم پس... پس نباید منو خونه ی برادرش ببینه...
سرمو رو پام گذاشتم و کمی به اتفاقات فکر کردم...
یه لای ابرومو بالا دادم و با لبخند پر از حرص گفتم:
هسو.. یانگ سو رو دوست داره!؟
یانگ سوهم تو نگاه اول عاشقش شده؟!
به دیوار چشم دوختم...
-پس من چی؟
من بخاطر اینکه اونا آسیب نبینن باید از عشقم بگذرم!؟
نفس کلافه ای کشیدم..
-اما ....اما من میدونستم این عشق یه طرفس ولی بهش ادامه دادم...
بغض گلومو میفشرد...
-انقد احمق بودم.. انقد احمق بودم که راه قلبمو براش باز کردم... انقد احمق بودم که همون اول بجای اینکه خاتمه بدم به این عشق اشتباه .. با کمال میل پذیرفتمش و به عواقبش فکر نکردم...
اصلا چرا عاشقش شدم..؟!
لبخند تلخی زدم و به آینه ی قدی روبه روم زل زدم...
سرمو تکون دادم و همزمان گفتم..:
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟!
مگه عاشق شدن دلیل میخواد که من الان دنبال دلیلشم؟!
نفسمو دردناک بیرون فرستادم...:
من بی دلیل عاشقش شدم!
چشمامو بستم و تا حداقل برای ساعتی از این دنیا.. از این عشق یه طرفه... از این زندگی کوفتی که تا الان هیچوقت باهام سازگار نبوده... دور باشم..
پارت۱۲ تقدیم نگاهای زیباتون💜
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
(از زبان ا/ت)
بعد از چند دقیقه ای مکث گفت:
-باید تهدیدش کنی.. میدونم کیو دوس داره...
-ک..کی؟
-کاملا نمیشماسمش ... فقط میدونم اسمش یانگ سوعه...
وقتی اسم یانگ سو رو شنیدم شکی که داشتم از بین رفت!
ینی واقعا درسته!؟
هسو؟! خواهر رییس؟! کسی که یانگ سو رو دوست داره؟!
امیدوارم درست نباشه اما فعلا تا فهمیدن حقیقت باید حواسمو جمع کنم...
ولی اگه درست باشه..!
در اون صورت باید چیکا کنم... باید به کدومشون کمک کنم...
با شنیدن صدای زنگ در رشته ی افکارم پاره شد...
-فک کنم اومد.. من دیگه میرم توعم در مورد این پسره بیشتر تحقیق کن.. فعلا...
از اتاق رفت بیرون و درو بست...
فورا از تو رختکن بلند شدم...
-فعلا باید ازین جهنم برم بیرون...
دستگیره رو خیلی اروم پایین کشیدم
اما..نههه چرا در قفلهههه
به سمت تخت رفتم پایینش نشستم و زانوهامو تو بغلم گرفتم...
تا کی میخوام قایم بشم...!
شاید بهتر باشه که بفهمه من اینجام.. خودم همه چیو توضیح میدم و اونم میزاره برم...
ولی الان باید صبر کنم...
اگه اون واقعا هسویی باشه که من میشناسم پس... پس نباید منو خونه ی برادرش ببینه...
سرمو رو پام گذاشتم و کمی به اتفاقات فکر کردم...
یه لای ابرومو بالا دادم و با لبخند پر از حرص گفتم:
هسو.. یانگ سو رو دوست داره!؟
یانگ سوهم تو نگاه اول عاشقش شده؟!
به دیوار چشم دوختم...
-پس من چی؟
من بخاطر اینکه اونا آسیب نبینن باید از عشقم بگذرم!؟
نفس کلافه ای کشیدم..
-اما ....اما من میدونستم این عشق یه طرفس ولی بهش ادامه دادم...
بغض گلومو میفشرد...
-انقد احمق بودم.. انقد احمق بودم که راه قلبمو براش باز کردم... انقد احمق بودم که همون اول بجای اینکه خاتمه بدم به این عشق اشتباه .. با کمال میل پذیرفتمش و به عواقبش فکر نکردم...
اصلا چرا عاشقش شدم..؟!
لبخند تلخی زدم و به آینه ی قدی روبه روم زل زدم...
سرمو تکون دادم و همزمان گفتم..:
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟!
مگه عاشق شدن دلیل میخواد که من الان دنبال دلیلشم؟!
نفسمو دردناک بیرون فرستادم...:
من بی دلیل عاشقش شدم!
چشمامو بستم و تا حداقل برای ساعتی از این دنیا.. از این عشق یه طرفه... از این زندگی کوفتی که تا الان هیچوقت باهام سازگار نبوده... دور باشم..
پارت۱۲ تقدیم نگاهای زیباتون💜
۸.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.