ارباب خشن [پارت¹⁴]
#ارباب_خشن [پارت¹⁴]
از خواب پریدم_ایی دلم...نگاهی به ساعت انداختم ساعت/2 نصف شب بود/
مین: اوفف گشنمه
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...خوشبختانه باز بود*توی راهرو وایسادم..صدایی از توی اتاق کار جین می اومد..یعنی بیداره؟..اصلا به من چه_ اروم از پله ها پایین رفتمو رفت تو اشپزخونه_نودلی روی میز بود...نشستمو اونو خوردم'...صدای اوفتادن چیز اومد*
سریع با ترس از جام بلند شدم و رفتم بالا...صدای از توی اتاق کار جین می اومد__کمی درو حل دادم تا بتونم ببینم"
دونفر توی اتاق بودن که به سمت جین اسلحه کشیده بودن..
جکسون: خوب جناب کیم سوکجین.بنظرت الان قدرت دست کیه.
جین: هنوزم من.
سهون: دختره کجاست؟
چی...اون پسره سهون بود...یعنی اومده نجاتم بدهه_در اتاق رو باز کردمو رفتم تو'خواستم بغلش کنم که هلم داد و افتادم زمین.
مین سو: س..سهون
جکسون: اومم این بردته؟
سهون: اره اما این هرزه قبلا دوست دختر من بود.
مین: م..من هرزه نیستم_
باورم نمیشه..کسی که واقعا دوستش داشتم بهم گفت هرزه__
جین:حالا چی میخواین.
جکسون: زجر کشیدنتو.
جین: میدونید که این کارتون عاقبت خوبی نداره.
جکسون: مثلا میخوای چه غلطی کنی.
جین با مشت زد توی صورت اون پسره که افتاد روی زمین_سهون خواست بزنتش که منم با لگد زدم توی جای حساسش و اسلحه رو از دستش گرفتم_..جین یغه لباسمو گرفتو شروع کرد به دویدن.
مین: چ..چی کار میکنی.
جین: خفه شو... فقط بدو.
از عمارت خارج شدیم_جین پشت سرم حرکت میکرد...هلم داد که نزدیک بود تعادلمو از دست بدمو بیافتم زمین...
جین: برو سمت جنگل.
مین: چرا تو جلو نمیری.
جین: چون فرار میکنی.
به سمت جنگل رفتیم...به اسلحه توی دستم نگاه کردم'میتونستم تهدیدش کنمو از دستش فرار کنم اما..ممکنه سهون و اون پسره منو بگیرن'پس تنها راه این بود که پیش جین باشم.
چند مین بعد-به یه خونه بزرگ رسیدیم...مگه وست جنگل خونه هست_
جین: درو باز کنین
بادیگارد: شما کی هستید؟
جین: من کیم سوکجینم.
بادیگارد: سلام جناب کیم...بیاین داخل.
بادیگارد: درو باز کنید_
رفتیم داخل که دو نفر از پله ها پایین اومدن...عه اونا رو قبل توی مهمونی دیده بودم.
جنکوک: چیه هیونگ(خمیازه)...میدونی الان ساعت چنده؟
تهیونگ: چی شده جین؟
جین: جکسون لعنتی با اون پسره سهون اومدن به عمارتم و بیشتر بادیگاردامو کشتن..
تهیونگ: لعنت.
جنکوک: از همون اول باید میکشتیمش.
از خواب پریدم_ایی دلم...نگاهی به ساعت انداختم ساعت/2 نصف شب بود/
مین: اوفف گشنمه
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...خوشبختانه باز بود*توی راهرو وایسادم..صدایی از توی اتاق کار جین می اومد..یعنی بیداره؟..اصلا به من چه_ اروم از پله ها پایین رفتمو رفت تو اشپزخونه_نودلی روی میز بود...نشستمو اونو خوردم'...صدای اوفتادن چیز اومد*
سریع با ترس از جام بلند شدم و رفتم بالا...صدای از توی اتاق کار جین می اومد__کمی درو حل دادم تا بتونم ببینم"
دونفر توی اتاق بودن که به سمت جین اسلحه کشیده بودن..
جکسون: خوب جناب کیم سوکجین.بنظرت الان قدرت دست کیه.
جین: هنوزم من.
سهون: دختره کجاست؟
چی...اون پسره سهون بود...یعنی اومده نجاتم بدهه_در اتاق رو باز کردمو رفتم تو'خواستم بغلش کنم که هلم داد و افتادم زمین.
مین سو: س..سهون
جکسون: اومم این بردته؟
سهون: اره اما این هرزه قبلا دوست دختر من بود.
مین: م..من هرزه نیستم_
باورم نمیشه..کسی که واقعا دوستش داشتم بهم گفت هرزه__
جین:حالا چی میخواین.
جکسون: زجر کشیدنتو.
جین: میدونید که این کارتون عاقبت خوبی نداره.
جکسون: مثلا میخوای چه غلطی کنی.
جین با مشت زد توی صورت اون پسره که افتاد روی زمین_سهون خواست بزنتش که منم با لگد زدم توی جای حساسش و اسلحه رو از دستش گرفتم_..جین یغه لباسمو گرفتو شروع کرد به دویدن.
مین: چ..چی کار میکنی.
جین: خفه شو... فقط بدو.
از عمارت خارج شدیم_جین پشت سرم حرکت میکرد...هلم داد که نزدیک بود تعادلمو از دست بدمو بیافتم زمین...
جین: برو سمت جنگل.
مین: چرا تو جلو نمیری.
جین: چون فرار میکنی.
به سمت جنگل رفتیم...به اسلحه توی دستم نگاه کردم'میتونستم تهدیدش کنمو از دستش فرار کنم اما..ممکنه سهون و اون پسره منو بگیرن'پس تنها راه این بود که پیش جین باشم.
چند مین بعد-به یه خونه بزرگ رسیدیم...مگه وست جنگل خونه هست_
جین: درو باز کنین
بادیگارد: شما کی هستید؟
جین: من کیم سوکجینم.
بادیگارد: سلام جناب کیم...بیاین داخل.
بادیگارد: درو باز کنید_
رفتیم داخل که دو نفر از پله ها پایین اومدن...عه اونا رو قبل توی مهمونی دیده بودم.
جنکوک: چیه هیونگ(خمیازه)...میدونی الان ساعت چنده؟
تهیونگ: چی شده جین؟
جین: جکسون لعنتی با اون پسره سهون اومدن به عمارتم و بیشتر بادیگاردامو کشتن..
تهیونگ: لعنت.
جنکوک: از همون اول باید میکشتیمش.
۹۰۷
۰۶ دی ۱۴۰۳