تهیونگ حالا بیاین استراحت کنین فردا تصمیم میگیریم چیکار
تهیونگ: حالا بیاین استراحت کنین فردا تصمیم میگیریم چیکار کنیم.
جین بازوم رو گرفت و از پله ها رفتیم بالا...
جنکوک: برید اون اتاق اخریه.
جین: اوک.
اسلحه رو از دستم کشید__و در اتاق رو باز کرد و منو هل داد تو..اسلحه رو گذاشت توی کمد و چندتا پتو و بالشت برداشت..
رفت روی تخت...
جین: بیا بگیر بخواب.
مین: ب..باشه
رفتم کنارش دراز کشیدم و پتو رو انداختم روی خودم_نمیتونستم بخوابم...سهون..یعنی تمام این مدت دوستم نداشت...فقط داشت باهام بازی میکرد,
اشکام همین طوری میریخت...
جین: گریه نکن..فقط بخاطر اون پسره گریه میکنی؟
مین: اره هق.
جین: اون خودش یه برده داره..
مین: همش تقصیر توعه
جین: چی.
مین:~~~~~~~~
(پایان پارت 14)
#ارباب_خشن [پارت¹⁵]
مین:ت..تو منو پیش خودت زندانی کردی
مین: هق...باعث شدی که سهون فکر کنه که من یه هرزم.
جین:عوضش برای منی...
مین: چ..چی
جین: فراموشش کن.
مین:چ..چرا انقدر خونسردی؟؟
جین: انتظار داری چیکار کنم..
مین: تو خیلی عوضی هستی.
جین: میدونم...حرف دیگه ای نداری بزنی؟
مین:بخاطر تو من تا اخر عمرم باید برده باشم...معلوم نیست توهم کی از من خسته بشیو منو به یه نفر دیگه بفروشی.
جین: پس الان فرست اینو داری که گورتو گم کنی..چون دیگه نمیخوامت'
مین: هققق
بلند شدم و در اتاق رو باز کردم و از پله ها رفتم پایین__کنار پله ها نشستم...میخواستم اینجا بخوابم تا صبح شه بعد از اینجا برم......اون زندگیو منو از چیزی که هست سخت تر کرد"
هوا سرد بود ...پاهامو تو خودم جمع کردم و با وجود سرما خوابیدم*
صبح^^
جنکوک: صبح بخیر هیونگ.
تهیونگ: سلام کوک.
کوک: جین خوابه؟
تهیونگ: اره گمونم..
چشمامو به هم مالیدم و بلند شدم...
کوک: تو اونجا چیکار میکنی.
مین: خواب بودم
تهیونگ: بیا صبحانه.
میخواستم برم اما گشنم بود....رفتم نشستم روی صندلی و باخیال راحت شروع کردم به خوردن.
کوک: اروم دختر..یه جور میخوری انگا تاحالا چیزی نخوردی.
جین بازوم رو گرفت و از پله ها رفتیم بالا...
جنکوک: برید اون اتاق اخریه.
جین: اوک.
اسلحه رو از دستم کشید__و در اتاق رو باز کرد و منو هل داد تو..اسلحه رو گذاشت توی کمد و چندتا پتو و بالشت برداشت..
رفت روی تخت...
جین: بیا بگیر بخواب.
مین: ب..باشه
رفتم کنارش دراز کشیدم و پتو رو انداختم روی خودم_نمیتونستم بخوابم...سهون..یعنی تمام این مدت دوستم نداشت...فقط داشت باهام بازی میکرد,
اشکام همین طوری میریخت...
جین: گریه نکن..فقط بخاطر اون پسره گریه میکنی؟
مین: اره هق.
جین: اون خودش یه برده داره..
مین: همش تقصیر توعه
جین: چی.
مین:~~~~~~~~
(پایان پارت 14)
#ارباب_خشن [پارت¹⁵]
مین:ت..تو منو پیش خودت زندانی کردی
مین: هق...باعث شدی که سهون فکر کنه که من یه هرزم.
جین:عوضش برای منی...
مین: چ..چی
جین: فراموشش کن.
مین:چ..چرا انقدر خونسردی؟؟
جین: انتظار داری چیکار کنم..
مین: تو خیلی عوضی هستی.
جین: میدونم...حرف دیگه ای نداری بزنی؟
مین:بخاطر تو من تا اخر عمرم باید برده باشم...معلوم نیست توهم کی از من خسته بشیو منو به یه نفر دیگه بفروشی.
جین: پس الان فرست اینو داری که گورتو گم کنی..چون دیگه نمیخوامت'
مین: هققق
بلند شدم و در اتاق رو باز کردم و از پله ها رفتم پایین__کنار پله ها نشستم...میخواستم اینجا بخوابم تا صبح شه بعد از اینجا برم......اون زندگیو منو از چیزی که هست سخت تر کرد"
هوا سرد بود ...پاهامو تو خودم جمع کردم و با وجود سرما خوابیدم*
صبح^^
جنکوک: صبح بخیر هیونگ.
تهیونگ: سلام کوک.
کوک: جین خوابه؟
تهیونگ: اره گمونم..
چشمامو به هم مالیدم و بلند شدم...
کوک: تو اونجا چیکار میکنی.
مین: خواب بودم
تهیونگ: بیا صبحانه.
میخواستم برم اما گشنم بود....رفتم نشستم روی صندلی و باخیال راحت شروع کردم به خوردن.
کوک: اروم دختر..یه جور میخوری انگا تاحالا چیزی نخوردی.
- ۱۰.۸k
- ۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط