ارباب خشن [پارت¹¹]
#ارباب_خشن [پارت¹¹]
نشستم روی زمین جمعش کنم کنم که چشم افتاد به یه پوشه...اسم منو روش نوشته بود_
برش داشتم و بازش کردم...
[مین سو....24 ساله_] تمامیه اطلاعاتی که درباره من بود تو اون یه کاغذ بود_
اخه چرا اون باید اطلاعات منو بخواد... سریع وسایل رو سرجاش گذاشتم و اتاق رو تمیز کردم.
رفتم پایین__خیلی ساکت بود...به سمت اشپز خونه رفتم_صدای قدمام توی سالن می پیچید..
مین: اجوما
اجوما: بله...اتاق ارباب رو تمیز کردی؟
مین:اره.
اجوما: بیا ناهار بخوریم.
مین: ارباب چی؟
اجوما: اون رفته بیرون..احتمالا دیر وقت بیاد.
مین: چقدر خوب.
ناهار رو خوردم_ظاهرن کاری نبود انجام بدم...رفتم طبقه بالا و رفتم توی اتاق..
مین: هوففف...حوصلم سر رفت.
لباسمو عوض کردم و رفتم روی تخت تا بخوابم__اومممم دلم برای سهون تنگ شده..اما اون چرا توی اون مهمونی بود؟...یعنی اونم یکی از این مافیا هاست"..نگاهی به ساعت کردم[ساعت 5 بود]..
چشمامو روی هم گذاشتمو کمی بعد خوابم برد*.
جین ویو^^
مغزم حسابی درگیر بود__از خونه اوندم بیرون و رفتم شرکت..کاری نبود انجام بدم_
جکسون عوضی"اوممم کاری میکنم که پشیمون شی.
از جام بلندشدم و سوارماشینم شدمو حرکت کردم به سمت بار*
وارد شدم ... بوی الکل تو کل فضا پخش شده بود.
جین:یه مشروب قرمز میخوام.
گارسون: چشم
لیوان رو توی دستام گرفتم و همه رو سر کشیدم_ اوم خیلی عالی بود.
نگاهی به اطرافم کردم__ دخترایه هرزه که هرشب زیر یه نفر بودن_
جین: هه دخترا همشون هرزن.
چند لیوانی مشروب خوردم...نگاهی به ساعت مچی توی دستم انداختم..ساعت 10 بود.
حساب کردمو رفتم بیرون*...چند مین بعد رسیدم به عمارت*
درو باز کردمو از پله ها رفتم بالا..در اتاق رو باز کردم و بدون توجه به طرافم لباسم در اوردم(لباس و شلوارشو)
پتو رو کنار زدم و گرفتم خوابیدم...چیزی کنارم بود"..فک کنم بالشت بود...چشام سنگین شد و خوابم برد*
مین سو ویو^^
اخخخ...صبح شده_چشمامو باز کردم که دیدم توی بغل جینم..دستاشو دورم حلقه کرده بود
مین:عهههههه ولم کننننننن
جین: اوهههه چیشده(باحالت خواب الوده)
مین: تو...تو چرا کنار من خوابیدی.
جین(اوفففف انقدر خسته بودم که اشتباهی اومدم تو اتاق این دختره)
جین: عشقم کشیده.
مین: ایش
توجاش غلتید و روشو ازم برگردوند...
جین: برو پایین صبحونه رو اماده کن__بعدشم برو طبقه پایین و استخر رو اماده کن.
مین: ایششش...باشه.
جین: صداتو برای من نازک نکن.
مین: باشه.
نشستم روی زمین جمعش کنم کنم که چشم افتاد به یه پوشه...اسم منو روش نوشته بود_
برش داشتم و بازش کردم...
[مین سو....24 ساله_] تمامیه اطلاعاتی که درباره من بود تو اون یه کاغذ بود_
اخه چرا اون باید اطلاعات منو بخواد... سریع وسایل رو سرجاش گذاشتم و اتاق رو تمیز کردم.
رفتم پایین__خیلی ساکت بود...به سمت اشپز خونه رفتم_صدای قدمام توی سالن می پیچید..
مین: اجوما
اجوما: بله...اتاق ارباب رو تمیز کردی؟
مین:اره.
اجوما: بیا ناهار بخوریم.
مین: ارباب چی؟
اجوما: اون رفته بیرون..احتمالا دیر وقت بیاد.
مین: چقدر خوب.
ناهار رو خوردم_ظاهرن کاری نبود انجام بدم...رفتم طبقه بالا و رفتم توی اتاق..
مین: هوففف...حوصلم سر رفت.
لباسمو عوض کردم و رفتم روی تخت تا بخوابم__اومممم دلم برای سهون تنگ شده..اما اون چرا توی اون مهمونی بود؟...یعنی اونم یکی از این مافیا هاست"..نگاهی به ساعت کردم[ساعت 5 بود]..
چشمامو روی هم گذاشتمو کمی بعد خوابم برد*.
جین ویو^^
مغزم حسابی درگیر بود__از خونه اوندم بیرون و رفتم شرکت..کاری نبود انجام بدم_
جکسون عوضی"اوممم کاری میکنم که پشیمون شی.
از جام بلندشدم و سوارماشینم شدمو حرکت کردم به سمت بار*
وارد شدم ... بوی الکل تو کل فضا پخش شده بود.
جین:یه مشروب قرمز میخوام.
گارسون: چشم
لیوان رو توی دستام گرفتم و همه رو سر کشیدم_ اوم خیلی عالی بود.
نگاهی به اطرافم کردم__ دخترایه هرزه که هرشب زیر یه نفر بودن_
جین: هه دخترا همشون هرزن.
چند لیوانی مشروب خوردم...نگاهی به ساعت مچی توی دستم انداختم..ساعت 10 بود.
حساب کردمو رفتم بیرون*...چند مین بعد رسیدم به عمارت*
درو باز کردمو از پله ها رفتم بالا..در اتاق رو باز کردم و بدون توجه به طرافم لباسم در اوردم(لباس و شلوارشو)
پتو رو کنار زدم و گرفتم خوابیدم...چیزی کنارم بود"..فک کنم بالشت بود...چشام سنگین شد و خوابم برد*
مین سو ویو^^
اخخخ...صبح شده_چشمامو باز کردم که دیدم توی بغل جینم..دستاشو دورم حلقه کرده بود
مین:عهههههه ولم کننننننن
جین: اوهههه چیشده(باحالت خواب الوده)
مین: تو...تو چرا کنار من خوابیدی.
جین(اوفففف انقدر خسته بودم که اشتباهی اومدم تو اتاق این دختره)
جین: عشقم کشیده.
مین: ایش
توجاش غلتید و روشو ازم برگردوند...
جین: برو پایین صبحونه رو اماده کن__بعدشم برو طبقه پایین و استخر رو اماده کن.
مین: ایششش...باشه.
جین: صداتو برای من نازک نکن.
مین: باشه.
۵.۸k
۰۳ دی ۱۴۰۳