Part108
#Part108
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ سام میترسم! از آخر این کار خیلی میترسم
+ همه چیز درست میشه نگران نباش
یهو از بین تصاویر کوچولو کوچولویی که از دوربین های مناطق مختلف خونه و ویلا و محل کار اون شخص رو مانیتور بود تصاویر یکیشون نظرم رو جلب کرد
بدون اینکه به پارمیس جواب بدم سریع رفتم سمت مانیتور و رو اون مربع کوچیک کلیک کردم که صفحه بزرگ شد
اه صدا نداشت نمیدونم چی میگفتند یاسر با اون یارو بود یه نفر رو انداخته بودند وسط و همون ادم گردن کلفته رو بروی اون شخص بدبخت که رو زمین افتاده بود با زور و تهدید مرده روش خیمه زده بود
دهن اونیکه رو زمین افتاده بود و تمام تنش میلرزید حرکتی کرد که همون یارو رفت سمتش و با پشت دست زد تو صورتش
نمیدونم چه حرفهایی رد و بدل میکردند ، یاسر هم اونجا با قیافه ای آشفته داشت به صحنه ی روبروش نگاه میکرد که مرده اسلحش رو در اورد و روبروی مردی که رو زمین افتاده بود گرفت نمیدونم چی شد یهو اسلحه رو داد دست یاسر و خودش پشت کرد به مرده و رفت
چند نفر از دار و دسته ی همون مردک بی شرف اونجا مونده بودند و به یاسر خیره شده بودند
یاسر خیلی راحت اسلحه رو اورد بالا و تو چشمهای اون طرف نگاه کرد و فقط یک لحظه بود که ماشه رو کشید و افتادن مرده رو زمین با جیغ پارمیس قاطی شد
باورم نمیشد
یاسر چطور تونست!
حتی یه لحظه دستاش هم نلرزید پارمیس دستاش رو لباش بود و هنوز هم داشت با بهت به مانیتور بزرگ روبرومون نگاه میکرد
باورمون نمیشد... هر دو سکوت کرده بودیم
هردو توی افکار خودمون غرق بودیم
نمیدونم چقدر گذشت انقدر ذهنم تو حوالی تمام مشکلاتم زندگیم چرخید و رسیدم به الانم !
با شنیدن صدای باز و بسته شدن در به خودم اومدم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ سام میترسم! از آخر این کار خیلی میترسم
+ همه چیز درست میشه نگران نباش
یهو از بین تصاویر کوچولو کوچولویی که از دوربین های مناطق مختلف خونه و ویلا و محل کار اون شخص رو مانیتور بود تصاویر یکیشون نظرم رو جلب کرد
بدون اینکه به پارمیس جواب بدم سریع رفتم سمت مانیتور و رو اون مربع کوچیک کلیک کردم که صفحه بزرگ شد
اه صدا نداشت نمیدونم چی میگفتند یاسر با اون یارو بود یه نفر رو انداخته بودند وسط و همون ادم گردن کلفته رو بروی اون شخص بدبخت که رو زمین افتاده بود با زور و تهدید مرده روش خیمه زده بود
دهن اونیکه رو زمین افتاده بود و تمام تنش میلرزید حرکتی کرد که همون یارو رفت سمتش و با پشت دست زد تو صورتش
نمیدونم چه حرفهایی رد و بدل میکردند ، یاسر هم اونجا با قیافه ای آشفته داشت به صحنه ی روبروش نگاه میکرد که مرده اسلحش رو در اورد و روبروی مردی که رو زمین افتاده بود گرفت نمیدونم چی شد یهو اسلحه رو داد دست یاسر و خودش پشت کرد به مرده و رفت
چند نفر از دار و دسته ی همون مردک بی شرف اونجا مونده بودند و به یاسر خیره شده بودند
یاسر خیلی راحت اسلحه رو اورد بالا و تو چشمهای اون طرف نگاه کرد و فقط یک لحظه بود که ماشه رو کشید و افتادن مرده رو زمین با جیغ پارمیس قاطی شد
باورم نمیشد
یاسر چطور تونست!
حتی یه لحظه دستاش هم نلرزید پارمیس دستاش رو لباش بود و هنوز هم داشت با بهت به مانیتور بزرگ روبرومون نگاه میکرد
باورمون نمیشد... هر دو سکوت کرده بودیم
هردو توی افکار خودمون غرق بودیم
نمیدونم چقدر گذشت انقدر ذهنم تو حوالی تمام مشکلاتم زندگیم چرخید و رسیدم به الانم !
با شنیدن صدای باز و بسته شدن در به خودم اومدم
۲.۸k
۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.