Part109
#Part109
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
تازه متوجه شدم پارمیس از اون موقع اینجا بوده
هر دو دویدیم سمت در که با قیافه ی داغون یاسر برخورد کردیم
پارمیس رفت سمتش... یقه اش روگرفت و محکم کوبید تو صورتش منم اومدم بهش بتوپم ولی
همینکه صورتش رو اورد بالا با دیدن چشمای نم ناکش سکوت کردم
سکوت سنگینی بین ما حکم فرما بود
رفت روی کاناپه نشست هنوز ده دقیقه نگذشته بود که صدای در اومد و امیر خان و یاسمن هم اومدند خونه با دیدن قیافه ی ما لبخند روی لب یاسمن پرید
یاسمن_ چی شده؟
یاسر دوتا دستش رو روی سرش گرفت
_ مجبور بودم ، لعنتی مجبور بودم
صداش خش داشت
یهو جدی شد، و با جدیت به ما که بالا سرش وایساده بودیم گفت
_ دیدی که با کسی شوخی ندارند بازم میخواید ادامه بدیم؟
یاسمن _ میشه یکی بگه اینجا چ خبره؟ ما خبرای خوب اومدیم شما ...
برگشتم سمت یاسمن
_ چه خبرایی؟
یاسمن کلافه گفت
_ هیچی فردا دایی میره سوییس کارها درست شده
دستگاهی که سام درست کرده رو میده دست همون دوستش تا بتونه سیستم اونجا رو در دست بگیره...
ما سه نفر حتی کوچکترین لبخندی نزدیم
امیر خان_ بچه ها چتونه شما؟
یاسر خودش رو تقریباً جمع و جور کرده بود ولی صداش هنوز میلرزید
_ هیچی دایی من ادم کشتم!
هم من هم پارمیس خیره بهش نگاه میکردیم
یاسمن _ تو چیکار کردی؟ شوخی میکنی نه! مسخره بازی در نیار
یاسر به چشمای یاسمن دقیق شد
با چکی که یاسمن زد به صورت خودش سرم رو برگردوندم سمتش
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
تازه متوجه شدم پارمیس از اون موقع اینجا بوده
هر دو دویدیم سمت در که با قیافه ی داغون یاسر برخورد کردیم
پارمیس رفت سمتش... یقه اش روگرفت و محکم کوبید تو صورتش منم اومدم بهش بتوپم ولی
همینکه صورتش رو اورد بالا با دیدن چشمای نم ناکش سکوت کردم
سکوت سنگینی بین ما حکم فرما بود
رفت روی کاناپه نشست هنوز ده دقیقه نگذشته بود که صدای در اومد و امیر خان و یاسمن هم اومدند خونه با دیدن قیافه ی ما لبخند روی لب یاسمن پرید
یاسمن_ چی شده؟
یاسر دوتا دستش رو روی سرش گرفت
_ مجبور بودم ، لعنتی مجبور بودم
صداش خش داشت
یهو جدی شد، و با جدیت به ما که بالا سرش وایساده بودیم گفت
_ دیدی که با کسی شوخی ندارند بازم میخواید ادامه بدیم؟
یاسمن _ میشه یکی بگه اینجا چ خبره؟ ما خبرای خوب اومدیم شما ...
برگشتم سمت یاسمن
_ چه خبرایی؟
یاسمن کلافه گفت
_ هیچی فردا دایی میره سوییس کارها درست شده
دستگاهی که سام درست کرده رو میده دست همون دوستش تا بتونه سیستم اونجا رو در دست بگیره...
ما سه نفر حتی کوچکترین لبخندی نزدیم
امیر خان_ بچه ها چتونه شما؟
یاسر خودش رو تقریباً جمع و جور کرده بود ولی صداش هنوز میلرزید
_ هیچی دایی من ادم کشتم!
هم من هم پارمیس خیره بهش نگاه میکردیم
یاسمن _ تو چیکار کردی؟ شوخی میکنی نه! مسخره بازی در نیار
یاسر به چشمای یاسمن دقیق شد
با چکی که یاسمن زد به صورت خودش سرم رو برگردوندم سمتش
۲.۸k
۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.