ᴘᴀʀᴛ 35
ᴘᴀʀᴛ 35
+نه!!...نرو...خواهش میکنم امشبو اینجا بمون...
_نمیتونم...بودن من کنارتون اوضاع رو خطرناکتر میکنه...
+مگه نگفتی پلیس اونارو میگیره؟پس چه خطری؟
_درسته..ولی باید احتمال هر چیزی رو بدیم!...
+خیلی خب...باشه....یکم استراحت کن بعد برو...
دستشو گرفت و سمت تخت بردش....اشاره کرد که کنارش بخوابه....نتونست دستشو رد کنه و کاری رو کرد که اون میخواد....
توی بغل گرمش فرو رفت....
_چرا؟......چرا ازم متنفر نشدی؟
+امممم.....تقصیر توعه دیگه.....جادوم کردی....یجوری تسخیرم کردی که اگر بخوامم نمیتونم دست از نگاه کردن به چشمات بردارم....کارتو خوب بلدی!
_....واقعا؟! انقد دوستم داری؟
+از دوست داشتنت متنفرم جئون!
_زندگی قشنگی برات میسازم جیووآ...قول میدم میتونم..
+اگر میدونستم نمیتونی هیچوقت سمتت نمیومدم! پسر کوچولوم دیگه بزرگ شده...
_یاا همین پسر کوچولو نجاتت داداا!!
+(خنده)واقعا؟؟....ولی اونی که اونجا سر من داد زد با تو خیلی فرق داشت!چشماش خیلی جدی بودن!
_آخخ.... ببخشید!....همش بخاطر خودت بود....
+میدونم...
فقط یه چیزی رو نمیدونم!.....
چرا کمکم کردی؟مگه همدست اونا نبودی؟
_منم مثل همه ی کسایی که اونجا داشتن بله و چشم میگفتن وسوسه شدم و بعد از چند ماه از کارم پشیمون شدم.....ولی دیگه دیر شده بود و با تهدید باید توی دم و دستگاهشون میموندم تا نه به شما آسیب بزنه نه به شرکت...امیدوارم بخشیده بشم....
+میشی....من ضمانتتو میکنم!... خودمم بخشیدمت پس نگرانش نباش..
سرشو تکون داد و دختر رو نزدیک تر کرد...
جیوو...عشق هم میتونه ادمو عوض کنه و هم میتونه عوضی کنه!
من دوتاشو تجربه کردم...دومیه قشنگتره!چون عاشقی و نمیتونی برای اون فرد عوضی باشی....
روی تخت نشست و دست دخترک رو گرفت تا بلندش کنه!...
از تخت پایین رفت و زانو زد....حلقه ی ظریفی از توی جیبش درآورد و لبخند قشنگی تحویل نگاه دختر داد....
_با این عوضے کـہ بخاطرت عوض شـב ازـבواج میکنی؟
___________𝕋𝕙𝕖 𝕖𝕟𝕕
+نه!!...نرو...خواهش میکنم امشبو اینجا بمون...
_نمیتونم...بودن من کنارتون اوضاع رو خطرناکتر میکنه...
+مگه نگفتی پلیس اونارو میگیره؟پس چه خطری؟
_درسته..ولی باید احتمال هر چیزی رو بدیم!...
+خیلی خب...باشه....یکم استراحت کن بعد برو...
دستشو گرفت و سمت تخت بردش....اشاره کرد که کنارش بخوابه....نتونست دستشو رد کنه و کاری رو کرد که اون میخواد....
توی بغل گرمش فرو رفت....
_چرا؟......چرا ازم متنفر نشدی؟
+امممم.....تقصیر توعه دیگه.....جادوم کردی....یجوری تسخیرم کردی که اگر بخوامم نمیتونم دست از نگاه کردن به چشمات بردارم....کارتو خوب بلدی!
_....واقعا؟! انقد دوستم داری؟
+از دوست داشتنت متنفرم جئون!
_زندگی قشنگی برات میسازم جیووآ...قول میدم میتونم..
+اگر میدونستم نمیتونی هیچوقت سمتت نمیومدم! پسر کوچولوم دیگه بزرگ شده...
_یاا همین پسر کوچولو نجاتت داداا!!
+(خنده)واقعا؟؟....ولی اونی که اونجا سر من داد زد با تو خیلی فرق داشت!چشماش خیلی جدی بودن!
_آخخ.... ببخشید!....همش بخاطر خودت بود....
+میدونم...
فقط یه چیزی رو نمیدونم!.....
چرا کمکم کردی؟مگه همدست اونا نبودی؟
_منم مثل همه ی کسایی که اونجا داشتن بله و چشم میگفتن وسوسه شدم و بعد از چند ماه از کارم پشیمون شدم.....ولی دیگه دیر شده بود و با تهدید باید توی دم و دستگاهشون میموندم تا نه به شما آسیب بزنه نه به شرکت...امیدوارم بخشیده بشم....
+میشی....من ضمانتتو میکنم!... خودمم بخشیدمت پس نگرانش نباش..
سرشو تکون داد و دختر رو نزدیک تر کرد...
جیوو...عشق هم میتونه ادمو عوض کنه و هم میتونه عوضی کنه!
من دوتاشو تجربه کردم...دومیه قشنگتره!چون عاشقی و نمیتونی برای اون فرد عوضی باشی....
روی تخت نشست و دست دخترک رو گرفت تا بلندش کنه!...
از تخت پایین رفت و زانو زد....حلقه ی ظریفی از توی جیبش درآورد و لبخند قشنگی تحویل نگاه دختر داد....
_با این عوضے کـہ بخاطرت عوض شـב ازـבواج میکنی؟
___________𝕋𝕙𝕖 𝕖𝕟𝕕
۶.۲k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.