ᴘᴀʀᴛ ۳۳
ᴘᴀʀᴛ ۳۳
+منم نمیبخشم!منم تا آخر عمر خودمو بخاطر اینکه نتونستم کاری بکنم نمیبخشم...
_الان دیگه نشستن اینجا و فرار نکردن چیزی رو درست نمیکنه.......بلند شو....باید بریم....به فکر این بچه باش که داره تو تب میسوزه و هذیون میگه!
جونگکوک دستشو گرفت و کمکش کرد تا بلند شه.....
_جا نمون خب؟
سرمو به نشونه تأیید تکون دادم...
از چند تا پشت بوم دیگه گذشتن و از راه پله ی یکی از ساختمون ها پایین رفتن....
سوار تاکسی شدن و مین هه رو به بیمارستان رسوندن....جیوو هم بعد از اون اتفاقای وحشتناک ضعف شدیدی داشت و سرگیجه اجازه نمیداد درست راه بره....
+کِی میریم؟
_هروقت سِرُمت تموم بشه....
+مین هه چطوره؟
_بهتره....دکتر گفت فقط شوکه شده بوده....
+جونگکوک...
با شنیدن دوباره ی اسمش روی لب های دخترکش لبخند شیرینی زد و دستشو توی موهای جیوو فرو برد و نوازش کرد....
_جونم؟
+میخوام نوه ی اجوما رو پیدا کنم....میخوام بهش بگم چقد مادر و مادربزرگ شجاعی داشته!میخوام بهش کمک کنم تا بتونه سالم و درست زندگی کنه!
_باشه...کمکت میکنم....فقط الان زیاد حرف نزنو استراحت کن تا بهتر شی خب؟
سرمو تکون دادم و چشمامو بستم...
+ممنون که عوض نشدی..نمیدونم چرا ولی هنوزم راحت میتونم چشمامو ببندمو همه چی رو بسپارم دست تو...
_(لبخند)...بهت گفتم که! آدما زود عوض نمیشن!
{سال نوتون مبارک🤍}
+منم نمیبخشم!منم تا آخر عمر خودمو بخاطر اینکه نتونستم کاری بکنم نمیبخشم...
_الان دیگه نشستن اینجا و فرار نکردن چیزی رو درست نمیکنه.......بلند شو....باید بریم....به فکر این بچه باش که داره تو تب میسوزه و هذیون میگه!
جونگکوک دستشو گرفت و کمکش کرد تا بلند شه.....
_جا نمون خب؟
سرمو به نشونه تأیید تکون دادم...
از چند تا پشت بوم دیگه گذشتن و از راه پله ی یکی از ساختمون ها پایین رفتن....
سوار تاکسی شدن و مین هه رو به بیمارستان رسوندن....جیوو هم بعد از اون اتفاقای وحشتناک ضعف شدیدی داشت و سرگیجه اجازه نمیداد درست راه بره....
+کِی میریم؟
_هروقت سِرُمت تموم بشه....
+مین هه چطوره؟
_بهتره....دکتر گفت فقط شوکه شده بوده....
+جونگکوک...
با شنیدن دوباره ی اسمش روی لب های دخترکش لبخند شیرینی زد و دستشو توی موهای جیوو فرو برد و نوازش کرد....
_جونم؟
+میخوام نوه ی اجوما رو پیدا کنم....میخوام بهش بگم چقد مادر و مادربزرگ شجاعی داشته!میخوام بهش کمک کنم تا بتونه سالم و درست زندگی کنه!
_باشه...کمکت میکنم....فقط الان زیاد حرف نزنو استراحت کن تا بهتر شی خب؟
سرمو تکون دادم و چشمامو بستم...
+ممنون که عوض نشدی..نمیدونم چرا ولی هنوزم راحت میتونم چشمامو ببندمو همه چی رو بسپارم دست تو...
_(لبخند)...بهت گفتم که! آدما زود عوض نمیشن!
{سال نوتون مبارک🤍}
۵.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.