ᴘᴀʀᴛ ۳۴
ᴘᴀʀᴛ ۳۴
_(لبخند)...بهت گفتم که! آدما زود عوض نمیشن!
من برای تو هیچوقت عوض نمیشم.........میخوام تموم خاطرات بدی که توی این چند روز برات اتفاق افتاد رو فراموش کنی....
+باشه(لبخند)
_______
رسیدن به خونه و دوش گرفتن....جیوو لباسای تمیزشو پوشید و موهاشو خشک کرد....
جونگکوک که موهاش هنوز خیس بودن و توی صورتش ریخته بودن بالای سر دختر وایساده بود و روتینشو تماشا میکرد.....دخترک بلند شد و حوله ی کوچیکشو روی سر پسر انداخت و شروع کرد به خشک کردن موهاش...
+سرما میخوری....
(پوزخند)....این صحنه قبلا هم اتفاق نیفتاده؟
پسر بدون پلک زدن به صورتش نگاه میکرد و برق توی چشماش به وضوح مشخص بود....
+چرا اینشکلی نگام میکنی؟
اصلا صبر نکرد و بلافاصله لباشو روی لبای دخترک گذاشت!
بعد چند مین ازش جدا شد و دستشو دور کمرش حلقه کرد...
+میترسم!
_از چی؟
+میترسم دوباره بیان سراغمون...
_من به پلیس خبر دادم...باید صبر کنیم و ببینیم موفق میشن یا نه.......نگران نباش!دیگه بدردشون نمیخوری...
+ولی تو چی؟تو بهشون خیانت کردی....حتما سراغ تو میان!
_من مراقب خودم هستم....تو حواست به خودت و مین هه باشه...
+دروغ میگی!حواست به خودت نیست.....توی راه زخمی شدی نه؟.....داشتی لباس میپوشیدی زخم روی شونت رو دیدم.......
_(پوزخند) ....چیزی نیست فقط یه خراشه!
+درد داری؟بیا برات ببندمش...
_گفتم که...چیزی نیست...خوبم..
+خیلی خب....مین هه خوابه؟
_اره فکر کنم...پرستارش رفت طبقه بالا پیشش..........گشنت نیست؟
+نه....بیشتر خستم....بدنم درد میکنه..
_برو بخواب....منم میرم خونه...
+نه!!...نرو...خواهش میکنم امشبو اینجا بمون...
_(لبخند)...بهت گفتم که! آدما زود عوض نمیشن!
من برای تو هیچوقت عوض نمیشم.........میخوام تموم خاطرات بدی که توی این چند روز برات اتفاق افتاد رو فراموش کنی....
+باشه(لبخند)
_______
رسیدن به خونه و دوش گرفتن....جیوو لباسای تمیزشو پوشید و موهاشو خشک کرد....
جونگکوک که موهاش هنوز خیس بودن و توی صورتش ریخته بودن بالای سر دختر وایساده بود و روتینشو تماشا میکرد.....دخترک بلند شد و حوله ی کوچیکشو روی سر پسر انداخت و شروع کرد به خشک کردن موهاش...
+سرما میخوری....
(پوزخند)....این صحنه قبلا هم اتفاق نیفتاده؟
پسر بدون پلک زدن به صورتش نگاه میکرد و برق توی چشماش به وضوح مشخص بود....
+چرا اینشکلی نگام میکنی؟
اصلا صبر نکرد و بلافاصله لباشو روی لبای دخترک گذاشت!
بعد چند مین ازش جدا شد و دستشو دور کمرش حلقه کرد...
+میترسم!
_از چی؟
+میترسم دوباره بیان سراغمون...
_من به پلیس خبر دادم...باید صبر کنیم و ببینیم موفق میشن یا نه.......نگران نباش!دیگه بدردشون نمیخوری...
+ولی تو چی؟تو بهشون خیانت کردی....حتما سراغ تو میان!
_من مراقب خودم هستم....تو حواست به خودت و مین هه باشه...
+دروغ میگی!حواست به خودت نیست.....توی راه زخمی شدی نه؟.....داشتی لباس میپوشیدی زخم روی شونت رو دیدم.......
_(پوزخند) ....چیزی نیست فقط یه خراشه!
+درد داری؟بیا برات ببندمش...
_گفتم که...چیزی نیست...خوبم..
+خیلی خب....مین هه خوابه؟
_اره فکر کنم...پرستارش رفت طبقه بالا پیشش..........گشنت نیست؟
+نه....بیشتر خستم....بدنم درد میکنه..
_برو بخواب....منم میرم خونه...
+نه!!...نرو...خواهش میکنم امشبو اینجا بمون...
۶.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.