عشق تصادفی
#عشق_تصادفی
p.21
ساعت سه صبح
ویو ا.ت
از تشنگی از خواب بیدار شدم و رفتم سمت پارچ آب روی میز و دیدم خالیه از اتاق رفتم بیرون و رفتم داخل آشپزخونه و دیدم آقای جونگ داره داخل کابینت ها دنبال یه چیزی میگرده
ا.ت:اتفاقی افتاده؟؟
کوک:یکی از خدمتکار ها جاسوس از آب در اومده یه چیزی اینجا قایم کرده
ا.ت:من میتونم کمک کنم
کوک:میتونی پیداش کنی ؟
ا.ت:اره
چشم هام رو بستم و همه ی کابینت هارو چک کردم داخل یکی از کابینت ها یه جعبه چوبی دیدم چشم هام رو باز کردم سریع رفتم سمت اون کابینتی که اون جعبه توش بود و اون رو به ارباب دادم اون رو با تعجب باز کرد
داخل جعبه یه فلش بود که یه نگاه به من انداخت و به سمت در دوید و منم رفتم دنبالش رفتیم داخل یه راهپله که توی حیاط بود و میرفت به سمت پایین یه در فلزی رو باز کرد و رفت داخل یه دختر رو بسته بودن به صندلی و همه ی ارباب ها دور تا دورش ایستاده بودن ارباب کوک هم رفت سمش و از روی میز یه چاقو به من داد
کوک:با این کار میتونی یه کی از ما بشی
ا.ت:من نمیخوام یکی از
کوک:مجبوری
ا.ت:نه نیستم
کوک:حالا من مجبورت میکنم
که ارباب تهیونگ یه هفت تیر رو یه سمت من گرفت
آقای جونگ چاقو رو به سمتم گرفت
کوک:میتونی انتخاب کنی یا چاقو رو از دست من میگیری یا میمیری
ا.ت:ولی
کوک:ولی بی ولی انتخاب کن
p.21
ساعت سه صبح
ویو ا.ت
از تشنگی از خواب بیدار شدم و رفتم سمت پارچ آب روی میز و دیدم خالیه از اتاق رفتم بیرون و رفتم داخل آشپزخونه و دیدم آقای جونگ داره داخل کابینت ها دنبال یه چیزی میگرده
ا.ت:اتفاقی افتاده؟؟
کوک:یکی از خدمتکار ها جاسوس از آب در اومده یه چیزی اینجا قایم کرده
ا.ت:من میتونم کمک کنم
کوک:میتونی پیداش کنی ؟
ا.ت:اره
چشم هام رو بستم و همه ی کابینت هارو چک کردم داخل یکی از کابینت ها یه جعبه چوبی دیدم چشم هام رو باز کردم سریع رفتم سمت اون کابینتی که اون جعبه توش بود و اون رو به ارباب دادم اون رو با تعجب باز کرد
داخل جعبه یه فلش بود که یه نگاه به من انداخت و به سمت در دوید و منم رفتم دنبالش رفتیم داخل یه راهپله که توی حیاط بود و میرفت به سمت پایین یه در فلزی رو باز کرد و رفت داخل یه دختر رو بسته بودن به صندلی و همه ی ارباب ها دور تا دورش ایستاده بودن ارباب کوک هم رفت سمش و از روی میز یه چاقو به من داد
کوک:با این کار میتونی یه کی از ما بشی
ا.ت:من نمیخوام یکی از
کوک:مجبوری
ا.ت:نه نیستم
کوک:حالا من مجبورت میکنم
که ارباب تهیونگ یه هفت تیر رو یه سمت من گرفت
آقای جونگ چاقو رو به سمتم گرفت
کوک:میتونی انتخاب کنی یا چاقو رو از دست من میگیری یا میمیری
ا.ت:ولی
کوک:ولی بی ولی انتخاب کن
۴.۳k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.