عشق تصادفی
#عشق_تصادفی
p.19
کوک:میزارم بری دانشگاه
ا.ت:دانشگاه؟(با نیشخند) باید آزادم کنی
کوک:اگر نگی همون رو هم بهت نمیدم پس بهتره قبول کنی
نمیدونم چی شد به یه هو شروع کرد به نفس نفس زدن انگار حالش خوب نيست
ا.ت:حالتون خوبه
دیدم قلبش رو گرفته و نگار داره درد میکشه منم سریع رفتم جلوی در
ا.ت:خدمتکار خدمتکار بیا کمک آقای جونگ حالش بد شده بدو بیا دیگه
یه خدمتکار اومد داخل و تلفن رو برداشت به یه جایی زنگ زد بعد اومد سمت آقای کوک که حالش بد بود و گفت
خدمتکار:ارباب دکتر رو صدا زدم
کوک:ا.ت بیا (با نفس نفس)
ا.ت:بله
کوک :داخل کشو داخل ک ک شو
من سریع رفتم سمت کشو میز و دیدم یه بسته قرص و یه اسپری هست هر دوتاش رو برداشتم بردم سمت گفتم
ا.ت:کدوم ؟؟
ارباب به قرص اشاره کرد من هم به خدمتکار گفتم
ا.ت:بدو یه لیوان آب بیار پرستار یه لیوان آب داد آقای کوک قرص رو خورد و حالش بهتر شد و پاشد رفت توی اتاقش من هم رفتم داخل اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و به حرف های آقای جونگ فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که اگر بهش نگم نمیزاره حتی دانشگاه برم اما اگر بهش بگم و نذاره برم چیکار برم چیکار کنم؟؟ بهش میگم و بعد مجبورش می کنم که بذاره برم
بلند شدم تا بلند شدم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت افتادم روی زمین و بیهوش شدم
ویو کوک
جدی جدی داشتم میمردم رفتم داخل اتاقم تا استراحت کنم اما فکر اون دختره نذاشت استراحت کنم و بلند شدم برم تا حداقل ازش بپرسم نظرش در مورد پیشنهادی که دادم چیه رفتم جلوی در اتاقش و در زدم و دیدم کسی جواب نداد در رو باز کردم و رفتم داخل و دیدم افتاده کنار تخت بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت و از تلفن توی اتاق به پرستار زنگ زدم
_________
تمام تلاشم رو میکنم که
بیشتر بزارم
p.19
کوک:میزارم بری دانشگاه
ا.ت:دانشگاه؟(با نیشخند) باید آزادم کنی
کوک:اگر نگی همون رو هم بهت نمیدم پس بهتره قبول کنی
نمیدونم چی شد به یه هو شروع کرد به نفس نفس زدن انگار حالش خوب نيست
ا.ت:حالتون خوبه
دیدم قلبش رو گرفته و نگار داره درد میکشه منم سریع رفتم جلوی در
ا.ت:خدمتکار خدمتکار بیا کمک آقای جونگ حالش بد شده بدو بیا دیگه
یه خدمتکار اومد داخل و تلفن رو برداشت به یه جایی زنگ زد بعد اومد سمت آقای کوک که حالش بد بود و گفت
خدمتکار:ارباب دکتر رو صدا زدم
کوک:ا.ت بیا (با نفس نفس)
ا.ت:بله
کوک :داخل کشو داخل ک ک شو
من سریع رفتم سمت کشو میز و دیدم یه بسته قرص و یه اسپری هست هر دوتاش رو برداشتم بردم سمت گفتم
ا.ت:کدوم ؟؟
ارباب به قرص اشاره کرد من هم به خدمتکار گفتم
ا.ت:بدو یه لیوان آب بیار پرستار یه لیوان آب داد آقای کوک قرص رو خورد و حالش بهتر شد و پاشد رفت توی اتاقش من هم رفتم داخل اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و به حرف های آقای جونگ فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که اگر بهش نگم نمیزاره حتی دانشگاه برم اما اگر بهش بگم و نذاره برم چیکار برم چیکار کنم؟؟ بهش میگم و بعد مجبورش می کنم که بذاره برم
بلند شدم تا بلند شدم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت افتادم روی زمین و بیهوش شدم
ویو کوک
جدی جدی داشتم میمردم رفتم داخل اتاقم تا استراحت کنم اما فکر اون دختره نذاشت استراحت کنم و بلند شدم برم تا حداقل ازش بپرسم نظرش در مورد پیشنهادی که دادم چیه رفتم جلوی در اتاقش و در زدم و دیدم کسی جواب نداد در رو باز کردم و رفتم داخل و دیدم افتاده کنار تخت بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت و از تلفن توی اتاق به پرستار زنگ زدم
_________
تمام تلاشم رو میکنم که
بیشتر بزارم
۳.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.