عشق تصادفی
#عشق_تصادفی
p.20
ویو ا.ت
چشمام رو باز کردم و دیدم روی تختم دراز کشیدم و یه سروم توی دستمه و اقای جونگ به دیوار تکیه داده و داره من رو نگاه میکنه و جنا همون دختره که یه طوری بود کنارش ایستاده اروم صداش زدم و به سمت اومد گوشش رو نزدیکم اورد تا صدای اروم و بی جونم رو بهتر بشنوه
ا.ت:میخوام بهت بگم رازم چیه
کوک:خب بگو
ا.ت:الان نمیشه
ارباب رو به پرستار ها و جنا کرد و گفت
کوک:برین بیرون
همه رفتن بیرون و فقط من و ارباب توی اتاق بودیم
کوک:خب حالا بگو
ا.ت:من میتونم با روحم برم این ور اونور و لازم به این که خودم برم ندارم
کوک:دروغ میگی
ا.ت:به خدا دروغ نمیگم
کوک:اول اینکه هم چین چیزی امکان نداره دوم اینکه چه طور میخوای ثابت کنی
ا.ت:میتوم مشخصات اتاق خوابت رو بگم
کوک:اگر راست میگی بگو
چشم هام رو بستم و تلاش کردم برم داخل اتاقش و هرچیزی که دیدم رو گفتم
کوک:تو تا حالا نرفتی داخل اتاق من ؟؟؟
ا.ت:نه میتونی از بقیه بپرسی
کوک:اگر اینی که گفتی واقعی باشه میتونی با ما کار کنی
ا.ت:نه ممنون فقط بزارین برم
کوک:بزارم بری دانشگاه
ا.ت:بزار برم
کوک:این یکی رو از من نخوا
ا.ت:معلومه که میخوام
کوک:من بهت دستور میدم که از من نخوای
ا.ت:این بحث تا عبد میتونه ادامه داشته باشه پس فعلا ول کن
کوک:من قراره تو رو ول کنم چرا تو به من میگی ول کن
ا.ت:چون الان حالم خوب نیست
کوک تا اومد بره برگش و گفت
کوک:راستی برای اون شب ببخشید واقعا حواسم نبود و حالم خوب نبود
یادم نبود کدوم شب رو میگه تا یادم اومد چی کار کرد گفتم
ا.ت:نه منم متوجه شدم که توی حال خودتون نبودین
p.20
ویو ا.ت
چشمام رو باز کردم و دیدم روی تختم دراز کشیدم و یه سروم توی دستمه و اقای جونگ به دیوار تکیه داده و داره من رو نگاه میکنه و جنا همون دختره که یه طوری بود کنارش ایستاده اروم صداش زدم و به سمت اومد گوشش رو نزدیکم اورد تا صدای اروم و بی جونم رو بهتر بشنوه
ا.ت:میخوام بهت بگم رازم چیه
کوک:خب بگو
ا.ت:الان نمیشه
ارباب رو به پرستار ها و جنا کرد و گفت
کوک:برین بیرون
همه رفتن بیرون و فقط من و ارباب توی اتاق بودیم
کوک:خب حالا بگو
ا.ت:من میتونم با روحم برم این ور اونور و لازم به این که خودم برم ندارم
کوک:دروغ میگی
ا.ت:به خدا دروغ نمیگم
کوک:اول اینکه هم چین چیزی امکان نداره دوم اینکه چه طور میخوای ثابت کنی
ا.ت:میتوم مشخصات اتاق خوابت رو بگم
کوک:اگر راست میگی بگو
چشم هام رو بستم و تلاش کردم برم داخل اتاقش و هرچیزی که دیدم رو گفتم
کوک:تو تا حالا نرفتی داخل اتاق من ؟؟؟
ا.ت:نه میتونی از بقیه بپرسی
کوک:اگر اینی که گفتی واقعی باشه میتونی با ما کار کنی
ا.ت:نه ممنون فقط بزارین برم
کوک:بزارم بری دانشگاه
ا.ت:بزار برم
کوک:این یکی رو از من نخوا
ا.ت:معلومه که میخوام
کوک:من بهت دستور میدم که از من نخوای
ا.ت:این بحث تا عبد میتونه ادامه داشته باشه پس فعلا ول کن
کوک:من قراره تو رو ول کنم چرا تو به من میگی ول کن
ا.ت:چون الان حالم خوب نیست
کوک تا اومد بره برگش و گفت
کوک:راستی برای اون شب ببخشید واقعا حواسم نبود و حالم خوب نبود
یادم نبود کدوم شب رو میگه تا یادم اومد چی کار کرد گفتم
ا.ت:نه منم متوجه شدم که توی حال خودتون نبودین
۲.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.