زندگی من کمترین چیزی است که میتوانم به تو بدهم
#بهار_عاشقی
پارت ۹
ا.ت با دیدن مرد در اتاق خون در رگ هایش منجمد شد قلبش کند تر از قبل شروع به تپیدن کرد
جونگ کوک هم باورش نمیشد فرشته ی زمینی اش معلم پسرش باشد و با تعجب و کمی هیجان گفت :
جونگ کوک : خانم کیم ؟ .
ا.ت : بله خودم هستم قرار بود درباره یونگ پسرتون باهاتون حرف بزنم
دختر به سردی کلماتش را ادا میکرد
فکرش را هم نمیکرد جونگ کوک پسر دوست داشتنی اش ازدواج کرده باشد و حتی یک بچه هم داشته باشد
جونگ کوک : چه مشکلی پیش اومده ؟
ا.ت : یونگ همیشه دیر سر کلاس میاد و در درس ریاضی خیلی ضعیفه پیشنهاد میکنم کلاس ریاضی بفرستینش
جونگ کوک سری از روی تاسف تکان داد و گفت : ا.ت متاسفم میتونیم با هم حرف بزنیم ؟؟
ا.ت : اقای جعون من نسبتی با شما ندارم و هر چی که لازم بود رو توضیح دادم ....
پارت ۹
ا.ت با دیدن مرد در اتاق خون در رگ هایش منجمد شد قلبش کند تر از قبل شروع به تپیدن کرد
جونگ کوک هم باورش نمیشد فرشته ی زمینی اش معلم پسرش باشد و با تعجب و کمی هیجان گفت :
جونگ کوک : خانم کیم ؟ .
ا.ت : بله خودم هستم قرار بود درباره یونگ پسرتون باهاتون حرف بزنم
دختر به سردی کلماتش را ادا میکرد
فکرش را هم نمیکرد جونگ کوک پسر دوست داشتنی اش ازدواج کرده باشد و حتی یک بچه هم داشته باشد
جونگ کوک : چه مشکلی پیش اومده ؟
ا.ت : یونگ همیشه دیر سر کلاس میاد و در درس ریاضی خیلی ضعیفه پیشنهاد میکنم کلاس ریاضی بفرستینش
جونگ کوک سری از روی تاسف تکان داد و گفت : ا.ت متاسفم میتونیم با هم حرف بزنیم ؟؟
ا.ت : اقای جعون من نسبتی با شما ندارم و هر چی که لازم بود رو توضیح دادم ....
۴.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.