از چشم افتاده را لایق دیدار مجدد نیست
#بهار_عاشقی
پارت ۷
با صدای زنگ ساعت چشم هاشو به زور باز کرد و به سقف اتاقش خیره شد چند ثانیه ای گزشت که مانند برق گرفته ها از تختش بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت
امروز روز شروع مدارس بود و ا.ت نیدونست روز خسته کننده ای رو داره مخصوصا با بچه های کوچک .
بعد انجام کار های لازم و پوشیدن لباسش از خانه خارج شد دلش بسیار هوس قهوه کرده بود تا رسیدن به مدرسه نیم ساعت وقت داشت بنابراین به سمت ولفه ی مورد علاقه اش رفت و قهوه اش را گرفت
ا.ت : امروز هم یه روز کسل کننده ی دیگه هست ا.ت لطفا لبخند بزن و قیافه ی نالتو نشون کسه دیگه ای نده نا سلامتی معلم کلاس دومی بچه ها با این قیافه ببیننت وحشت میکنن
دختر داشت با خودش غر غر میکرد که خود را جلوی در کلاس دید
لبخند فیک و زورکی ای زد و وارد کلاس شد
حدود نیم ساعتی گذشته بود و ا.ت مشغول حرف زدن با بچه ها بود که در به صدا در امد و پسرک ریز نقش و کوچکی جلوی در نمایان شد
پسر : سلام ... ب..بخشید خانم من خواب موندم ...
ا.ت : فکر نکنم دلیلت موجهی برای نیم ساعت غیبتت اورده باشی ولی چون اولین روزه بخشیده میشه
پسرک تعظیم کوتاهی کرد و مودبانه روی صندلی مخصوص به خودش نشست
ا.ت به پسر بچه ی کوچک خیره شده بود و باعث شد خاطرات در مغزش مرور شوند
ا.ت : اون چشما من یاد یکی میندازه که قلبمو خیلی وقته تبدیل به سنگ کرده
سخت در فکر فرو رفته بود تا اینکه زنگ کلاس به صدا درامد .......
پارت ۷
با صدای زنگ ساعت چشم هاشو به زور باز کرد و به سقف اتاقش خیره شد چند ثانیه ای گزشت که مانند برق گرفته ها از تختش بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت
امروز روز شروع مدارس بود و ا.ت نیدونست روز خسته کننده ای رو داره مخصوصا با بچه های کوچک .
بعد انجام کار های لازم و پوشیدن لباسش از خانه خارج شد دلش بسیار هوس قهوه کرده بود تا رسیدن به مدرسه نیم ساعت وقت داشت بنابراین به سمت ولفه ی مورد علاقه اش رفت و قهوه اش را گرفت
ا.ت : امروز هم یه روز کسل کننده ی دیگه هست ا.ت لطفا لبخند بزن و قیافه ی نالتو نشون کسه دیگه ای نده نا سلامتی معلم کلاس دومی بچه ها با این قیافه ببیننت وحشت میکنن
دختر داشت با خودش غر غر میکرد که خود را جلوی در کلاس دید
لبخند فیک و زورکی ای زد و وارد کلاس شد
حدود نیم ساعتی گذشته بود و ا.ت مشغول حرف زدن با بچه ها بود که در به صدا در امد و پسرک ریز نقش و کوچکی جلوی در نمایان شد
پسر : سلام ... ب..بخشید خانم من خواب موندم ...
ا.ت : فکر نکنم دلیلت موجهی برای نیم ساعت غیبتت اورده باشی ولی چون اولین روزه بخشیده میشه
پسرک تعظیم کوتاهی کرد و مودبانه روی صندلی مخصوص به خودش نشست
ا.ت به پسر بچه ی کوچک خیره شده بود و باعث شد خاطرات در مغزش مرور شوند
ا.ت : اون چشما من یاد یکی میندازه که قلبمو خیلی وقته تبدیل به سنگ کرده
سخت در فکر فرو رفته بود تا اینکه زنگ کلاس به صدا درامد .......
۳.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.