زندگی یک شیطان
پارت 48
از روش قل خوردم اینور و گرفتم خوابیدم
فلش بک ب صبح
ویو پگی
با دلدرد عجیبی از خواب پاشدم وااااااای نه دوباره زدم تو شکم کوک اونم بیدار شد
-باز چه گوهی خوردی
*تورو خوردم
می خواستم بکوبم تو دهنش که دستمو گرفت و پیچوند
-آی آی آی ولم کن
*مواظب حرف زدنت باش
دستمو ول کرد ولی هنوزم درد میکرد
-حالا چرا هر وقت که می خوای بکنی منو بیهوش میکنی اینجوری عادلانه نیست فقط خودت لذت میبری
این حرفامو بدون اینکه به چشاش نگاه کنم و با خجالت گفتم
*اوهو فک میکردم خوشت نمیاد
*(نیش خند)
*پاشو برو حاظر شو باید برگردیم ب دنیای خودمون
-چرااااا
*دو روز دیگه ماه کامل و باید جنگیری انجام بشه
-عاااااا اسمشم تنمو میلرزونه
فلش بک ب زمانی مه صبحونه رو خوردن و رفتن خونه نیلی و کادو رو هم دادنو اومدن دنیای موازی
*خببب بیا بریم
-باش
ویو کوک
کلا همه چی عوض شده بود هم من رفتارم با پگی هم اون رفتارش با من من تو بار بهش تجاوز کردم که از من بدش بیاد و نیاد دنیای موازی ولی اون اصرار کرد پدر بزرگمم دایی و زندایی و دختر خاله پکی رو که طرد شده بودن به دنیای موازی برگردوند دوسال از اون ماجرا میگذره و پگی ی موجود ماورائی ولی میتونه خودشو کنترل کنه اما بزارین بگم اون شب چه اتفاقی افتاد
فلش بک به اون شب🤣🤣
اون شب همه چی آماده بود پگی معجون و خورد و خاله ی ورد خوند و آب مقدس پاشید رو پگی شیطان درونش غرش می کشید و از همه جای تن پگی خون میومد که آخر سر دو قطره خون مسیح ریختن رو پگی و شیطان درونش رفت نه وایستین رفت اما نمیدونم چجوری پگی از اون روز به بعد به یع موجود ماورائی واقعی تبدیل شده جلو خورشید میسوزه و خیلی راحت میتونع خون بخوره حتی قدرت های ماورائی هم داره ولی خب ب هر حال الان خعیلیییییی خوشبخت که منو داره 😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎
پایان
😐😐😐😐
ببخشید بد تموم شد ولی بعد این یه فیک هیجانی دیگه شروع میشه برای شروع اون فیک این پستو به 25 لایک و کامنت برسونید میسییی🖤🤍🖤🤍
از روش قل خوردم اینور و گرفتم خوابیدم
فلش بک ب صبح
ویو پگی
با دلدرد عجیبی از خواب پاشدم وااااااای نه دوباره زدم تو شکم کوک اونم بیدار شد
-باز چه گوهی خوردی
*تورو خوردم
می خواستم بکوبم تو دهنش که دستمو گرفت و پیچوند
-آی آی آی ولم کن
*مواظب حرف زدنت باش
دستمو ول کرد ولی هنوزم درد میکرد
-حالا چرا هر وقت که می خوای بکنی منو بیهوش میکنی اینجوری عادلانه نیست فقط خودت لذت میبری
این حرفامو بدون اینکه به چشاش نگاه کنم و با خجالت گفتم
*اوهو فک میکردم خوشت نمیاد
*(نیش خند)
*پاشو برو حاظر شو باید برگردیم ب دنیای خودمون
-چرااااا
*دو روز دیگه ماه کامل و باید جنگیری انجام بشه
-عاااااا اسمشم تنمو میلرزونه
فلش بک ب زمانی مه صبحونه رو خوردن و رفتن خونه نیلی و کادو رو هم دادنو اومدن دنیای موازی
*خببب بیا بریم
-باش
ویو کوک
کلا همه چی عوض شده بود هم من رفتارم با پگی هم اون رفتارش با من من تو بار بهش تجاوز کردم که از من بدش بیاد و نیاد دنیای موازی ولی اون اصرار کرد پدر بزرگمم دایی و زندایی و دختر خاله پکی رو که طرد شده بودن به دنیای موازی برگردوند دوسال از اون ماجرا میگذره و پگی ی موجود ماورائی ولی میتونه خودشو کنترل کنه اما بزارین بگم اون شب چه اتفاقی افتاد
فلش بک به اون شب🤣🤣
اون شب همه چی آماده بود پگی معجون و خورد و خاله ی ورد خوند و آب مقدس پاشید رو پگی شیطان درونش غرش می کشید و از همه جای تن پگی خون میومد که آخر سر دو قطره خون مسیح ریختن رو پگی و شیطان درونش رفت نه وایستین رفت اما نمیدونم چجوری پگی از اون روز به بعد به یع موجود ماورائی واقعی تبدیل شده جلو خورشید میسوزه و خیلی راحت میتونع خون بخوره حتی قدرت های ماورائی هم داره ولی خب ب هر حال الان خعیلیییییی خوشبخت که منو داره 😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎
پایان
😐😐😐😐
ببخشید بد تموم شد ولی بعد این یه فیک هیجانی دیگه شروع میشه برای شروع اون فیک این پستو به 25 لایک و کامنت برسونید میسییی🖤🤍🖤🤍
۲۱.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.