نامجون
نامجون
یهو جین رفت طرف جیمین
جین:جیمین الان باید میگفتی؟ها؟به نظرت الان وقتش بود؟
جیمین:چرا نمیفهمید میگم تو شوک بودم رفتم خونه دیدم تهیونگ زخمی اونجاس بعدشگ چطور انتظار داری همچین خبری رو ساعت ۲ نصفه شب به تک تکون زنگ بزنم این خبرو بدم؟
شوگا:باشه باشه عصبی نشو
جیمین:هوووف
جی هوپ:به جای این حرفا بریم ببنیم حالش چطوره
همگی رفتیم داخل....هممون با دیدن تهیونگ بغض کردیم...
جیمین اونقدر گریه کرده بود چشاش پف کرده بود
به اعضا نگاه کردم....باورم نمیشد....چشای همشون اشکی بود
نامجون:بچه ها....یادتونه؟.....جیمین و تهیونگ همیشه سرغذا دعوا میکردن؟
جیمین بغضش ترکید و جونگکوک رفت طرفش
جونگکوک:عزیزم.....گریه نکن جیمین الان تهیونگ بلند میشه حالش بد میشه
جیمین:اره راست میگی....مرسی
*********
تهیونگ:
کم کم چشامو باز کردم......چشامو نصفه باز کردم وقتی دیدم اعضا پیشمن و دارن حرف میزن چشامو بستم به حرفاشون گوش بدم
با حرف نامجون خندم گرفت....اسکل داشت دعوای من و جیمین سرغذا رو میگفت.....
کم کم چشامو باز کردم و با خنده گفتم:مگه من مُردم که داری تجدید خاطره میکنی؟دلقک بی خانمان
بچه ها وقتی دیدن تهیونگ چشاشو باز کرد حمله کردن طرفش
تهیونگ:بابا یواش الان میفتید
جین:خوبی ؟حالت خوبه؟جاییت درد نمیکنه؟
تهیونگ:نفس بگیییر جییین اره بخدا خوبم فقط یکم درد دارم
شوگا:چه اتفاقی افتاد؟کی ابنکارو کرد؟
تهیونگ:....
ادامه در پارت بعد💞
خب....نظرتون چیه؟
یهو جین رفت طرف جیمین
جین:جیمین الان باید میگفتی؟ها؟به نظرت الان وقتش بود؟
جیمین:چرا نمیفهمید میگم تو شوک بودم رفتم خونه دیدم تهیونگ زخمی اونجاس بعدشگ چطور انتظار داری همچین خبری رو ساعت ۲ نصفه شب به تک تکون زنگ بزنم این خبرو بدم؟
شوگا:باشه باشه عصبی نشو
جیمین:هوووف
جی هوپ:به جای این حرفا بریم ببنیم حالش چطوره
همگی رفتیم داخل....هممون با دیدن تهیونگ بغض کردیم...
جیمین اونقدر گریه کرده بود چشاش پف کرده بود
به اعضا نگاه کردم....باورم نمیشد....چشای همشون اشکی بود
نامجون:بچه ها....یادتونه؟.....جیمین و تهیونگ همیشه سرغذا دعوا میکردن؟
جیمین بغضش ترکید و جونگکوک رفت طرفش
جونگکوک:عزیزم.....گریه نکن جیمین الان تهیونگ بلند میشه حالش بد میشه
جیمین:اره راست میگی....مرسی
*********
تهیونگ:
کم کم چشامو باز کردم......چشامو نصفه باز کردم وقتی دیدم اعضا پیشمن و دارن حرف میزن چشامو بستم به حرفاشون گوش بدم
با حرف نامجون خندم گرفت....اسکل داشت دعوای من و جیمین سرغذا رو میگفت.....
کم کم چشامو باز کردم و با خنده گفتم:مگه من مُردم که داری تجدید خاطره میکنی؟دلقک بی خانمان
بچه ها وقتی دیدن تهیونگ چشاشو باز کرد حمله کردن طرفش
تهیونگ:بابا یواش الان میفتید
جین:خوبی ؟حالت خوبه؟جاییت درد نمیکنه؟
تهیونگ:نفس بگیییر جییین اره بخدا خوبم فقط یکم درد دارم
شوگا:چه اتفاقی افتاد؟کی ابنکارو کرد؟
تهیونگ:....
ادامه در پارت بعد💞
خب....نظرتون چیه؟
۲.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.