پارت صدو سی و نه...
#پارت صدو سی و نه...
#کارن..
اصلا حس خوبی نداشتم نمیدونم چرا دلم شور میزد همش نگران بود یه اتفاقی بیوفته واسه سویل هدیه یه نیم ست طلا خریده بودم هرچند حیف بود ولی بخاطر این که درگیری پیش نیاد و لطمه ای به قرار داد های شرکت نخوره مجبور بودم..
باکس کادو و گل رو به جانان دادم و پیاده شدیم از پشت خونه که مال پاکینگ بود به سمت جلوی خونه رفتیم اینجا مال خوده سویل بود به جلوی خونه که رسیدیم توی حیاط رو کامین میز و صندلی چیده بود و یه پیست رقص هم اماده کرده بودن به محض این که سویل ما رو دید اومد سمتمون و ...
سویل: وای کارن واقعا خوشحالم که میبینمت توی تولدم ...
هر چند که دلم میخواست بگم من نه ولی با یه سلام و لبخند زوری ردش کردم جانان هم تبریک گفتو و هدیه ها رو داد به سویل ..
یکی سویل رو صدا کرد و مجبوری از ما جدا شد خودم و جانان به سمت یکی از میزا رفتیم و نشستیم کامین و ترانه نیومده بودن هنوز...
هر چی میگذشت دلشورم بیشتر میشد...
تا این که یهو شهاب رو در کنار سورین دیدم که مشغول بگو بخند هستن....
اصلا دلیل وجود شهاب رو نمیدونستم توی این چشن و این که جانان الان اینجا بود و اون میدونست کیه داشت مثل خوره مغزم رومیخورد...
کامین توی همین بین همراه با ترانه رسیدن انگار کامین نگرانیم رو فهمید که کنار گوشم گفت:
چی شده واسه چی اینهمه نگرانی؟...
من: ببین شهاب اینجاست و الان کنار سورین نشسته مطمعنم یه نقشه ای دارن...
کامین نگاهی با نگرانی به اونا انداخت و گفت:
میخوای من جانان رو ببرم خونه..
من : اره فک کنم فکر خوبی باشه بردنش خونه اصلا الان میفهمم دلیل اسرار سویل رو برای اوردن حتمی جانان...
کامین: باشه من جانان رو میبرم و بعد رو به جانان گفت:
جانان لباسات رو بردار میریم خونه...
نگاهی به جانان انداختم این قدر غرق فکر بودم که اصلا متوجه عوض کردن تیپش نشده بود واقعا عالی شده بود و اون کلاه که سرش بود و نمیزاشت موهاش پیدا باشه واقعا فکر جالبی بود ...
ترانه: واسه چی بابا تولد که تازه شروع شده..
کامین: نه یه کاری هست باید جانان باشه میریم زود میام...
جانان نگاهی بهم کرد که نزدیکش شدو و کنار گوشش گفتم:
پاشو با کامین برو اینجا اصلا جای خوبی واسه موندن تو نیست شهاب اینجاست و اصلا دلم نسخواد ببینتت...
جانان نگاهش پر از نگرانی شد سریع بلند شد و خواست مانتو رو بپوشه که...
سورین: به به ببین کی اینجاست اقا کارن و کامین گل خوب هستین ...لیدی جایی تشریف میبرین بودین حالا...
کارن: سلام سورین نه جانان حالش یه خورده خوب نیست کامین میخواد برسوندش خونه...
سورین: اوه نمیخواد برید خونه میتونی توی یکی از اتاقا استراحت کنی حالت بهتر شد بیای ...
راستی....
#کارن..
اصلا حس خوبی نداشتم نمیدونم چرا دلم شور میزد همش نگران بود یه اتفاقی بیوفته واسه سویل هدیه یه نیم ست طلا خریده بودم هرچند حیف بود ولی بخاطر این که درگیری پیش نیاد و لطمه ای به قرار داد های شرکت نخوره مجبور بودم..
باکس کادو و گل رو به جانان دادم و پیاده شدیم از پشت خونه که مال پاکینگ بود به سمت جلوی خونه رفتیم اینجا مال خوده سویل بود به جلوی خونه که رسیدیم توی حیاط رو کامین میز و صندلی چیده بود و یه پیست رقص هم اماده کرده بودن به محض این که سویل ما رو دید اومد سمتمون و ...
سویل: وای کارن واقعا خوشحالم که میبینمت توی تولدم ...
هر چند که دلم میخواست بگم من نه ولی با یه سلام و لبخند زوری ردش کردم جانان هم تبریک گفتو و هدیه ها رو داد به سویل ..
یکی سویل رو صدا کرد و مجبوری از ما جدا شد خودم و جانان به سمت یکی از میزا رفتیم و نشستیم کامین و ترانه نیومده بودن هنوز...
هر چی میگذشت دلشورم بیشتر میشد...
تا این که یهو شهاب رو در کنار سورین دیدم که مشغول بگو بخند هستن....
اصلا دلیل وجود شهاب رو نمیدونستم توی این چشن و این که جانان الان اینجا بود و اون میدونست کیه داشت مثل خوره مغزم رومیخورد...
کامین توی همین بین همراه با ترانه رسیدن انگار کامین نگرانیم رو فهمید که کنار گوشم گفت:
چی شده واسه چی اینهمه نگرانی؟...
من: ببین شهاب اینجاست و الان کنار سورین نشسته مطمعنم یه نقشه ای دارن...
کامین نگاهی با نگرانی به اونا انداخت و گفت:
میخوای من جانان رو ببرم خونه..
من : اره فک کنم فکر خوبی باشه بردنش خونه اصلا الان میفهمم دلیل اسرار سویل رو برای اوردن حتمی جانان...
کامین: باشه من جانان رو میبرم و بعد رو به جانان گفت:
جانان لباسات رو بردار میریم خونه...
نگاهی به جانان انداختم این قدر غرق فکر بودم که اصلا متوجه عوض کردن تیپش نشده بود واقعا عالی شده بود و اون کلاه که سرش بود و نمیزاشت موهاش پیدا باشه واقعا فکر جالبی بود ...
ترانه: واسه چی بابا تولد که تازه شروع شده..
کامین: نه یه کاری هست باید جانان باشه میریم زود میام...
جانان نگاهی بهم کرد که نزدیکش شدو و کنار گوشش گفتم:
پاشو با کامین برو اینجا اصلا جای خوبی واسه موندن تو نیست شهاب اینجاست و اصلا دلم نسخواد ببینتت...
جانان نگاهش پر از نگرانی شد سریع بلند شد و خواست مانتو رو بپوشه که...
سورین: به به ببین کی اینجاست اقا کارن و کامین گل خوب هستین ...لیدی جایی تشریف میبرین بودین حالا...
کارن: سلام سورین نه جانان حالش یه خورده خوب نیست کامین میخواد برسوندش خونه...
سورین: اوه نمیخواد برید خونه میتونی توی یکی از اتاقا استراحت کنی حالت بهتر شد بیای ...
راستی....
۸.۷k
۱۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.