p30
p30
ات. بیا تو از این کیک برنجی ها تو هر بشقاب سه تا بزار منم بقیه غذا هارو میکشم
جیمین. هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز بخوام غذا بکشم
ات. فک نکن انجام بده
جیمین. هوفففف
.
.
جیمین. تموم شد
ات. عا خب باشه بیا ببریم
از آشپز خونه خارج شدیم به سمت جایی که به مردم روستا گفته بودم جمع بشن رفتیم
ات. این غذا ها برای شمان.. اگه بدبود متاسفم زیاد تو آشپزی ماهر نیستم(لبخند)
همه. ممنونیم ملکه ممنونیم پادشاه
جیمین.(لبخند)
غذا هاشونو خوردن انگار یه ساله غذا نخورده بودن با کمک جیمین ظرفا رو جمع کردیم مردم روستا خیلی اصرار کردن که خودشون کارا رو کنن ولی منو جیمین مخالفت کردیم به هرحال برای چی امدیم اینجا؟ باید کمک کنیم... بهمون گفتن یه رود خونه هست اونجا ظرفا رو بشوریم... اوه اینجاست
جیمین. حالا... چطوری میشورن؟!
ات. ببینو یاد بگیر
شروع کردم به شستن ظرفا
خیلی زیاد بودن..... نزدیک یه ساعتی بود که داشتم ظرف میشستم...
ات. ای کمرمممم
که یهو از زمین فاصله گرفتم
ات. جیغغغغ
جیمین.یااا کر شدم
ات. چیکار میکنی بزارم زمین
جیمین. خسته شدی دیگه بسه خودم انجام میدم
ات....
جیمین شروع کرد به شستن ظرفا... الان نگرانم شد؟... چنقده مهربون شده!...ناگهان لبخندی روی لبم نشست... کل زمانی که داشت ظرفارو میشست منم با لبخند بهش نگاه میکردم بعضی وقتا با ظرفا دعوا میکرد خنده داره نه؟
جیمین. هی تو میدونی من یکم؟ پادشاه! من نمیدوم چرا باید تور بشورم (عصبی کیوت)
ات. خسته شدی؟(لبخند)
ویو جیمین
برگشتم ببینم چی میگه.. لبخندش....واقعا زیباس...
جیمین. ات؟
ات. هوم؟(لبخند)
جیمین. یه قولی میتونی بهم بدی؟
ات. چه قولی؟
جیمین. همیشه هروقت خاستم برام لبخند بزن!
ات. چـ چی؟
جیمین. اصلا ولش کن هیچی
دوباره شروع کردم به شستن ظرفا که یهو گفت
ات. باشه قول میدم(لبخند)
جیمین. واقعا؟
ات. هوم!
جیمین. ممنونم
دیگه چیزی بینمون ردو بدل نشد
دیگه نزدیکایه غروب بدو ظرفا تموم شده بودن این دفعه قرار شد که مردم روستا یه غذایه مخصوص برامون درست کنن منو ات هم از خدا خاسته گفتیم باشه.. واقعا خیلی خسته بودم جوری که میخواستم همینجا بخوابم..
ات. جیمین خسته ای؟
جیمین. خیلی..
از زبان ات
دستشو گرفتمو به سمت اتاقمون بردم
جیمین. داری چیکار میکنی؟
ات. میفهمی....
درو باز کردمو گفتم..
ات. دراز بکش..
جیمین. چرا باید دراز بکشم؟
ات. چون من میگم
جیمین. اون وقت چرا؟
ات. میخوای قهر کنم؟
جبمین. باشه باشه... بیا خوبه؟
ات. نه برگرد
جیمین. خوبه
ات. عالی
رفتم جلو و روی کمرش نشستم
جیمین. داری چیکار میکنی؟
ات. الان دردت از بین میره
شروع کردم به ماساژ دادنش
جیمین. آخ خیلی خوبه(منحرف گیرت آوردم)
ویو مباشر اعظم
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
ات. بیا تو از این کیک برنجی ها تو هر بشقاب سه تا بزار منم بقیه غذا هارو میکشم
جیمین. هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز بخوام غذا بکشم
ات. فک نکن انجام بده
جیمین. هوفففف
.
.
جیمین. تموم شد
ات. عا خب باشه بیا ببریم
از آشپز خونه خارج شدیم به سمت جایی که به مردم روستا گفته بودم جمع بشن رفتیم
ات. این غذا ها برای شمان.. اگه بدبود متاسفم زیاد تو آشپزی ماهر نیستم(لبخند)
همه. ممنونیم ملکه ممنونیم پادشاه
جیمین.(لبخند)
غذا هاشونو خوردن انگار یه ساله غذا نخورده بودن با کمک جیمین ظرفا رو جمع کردیم مردم روستا خیلی اصرار کردن که خودشون کارا رو کنن ولی منو جیمین مخالفت کردیم به هرحال برای چی امدیم اینجا؟ باید کمک کنیم... بهمون گفتن یه رود خونه هست اونجا ظرفا رو بشوریم... اوه اینجاست
جیمین. حالا... چطوری میشورن؟!
ات. ببینو یاد بگیر
شروع کردم به شستن ظرفا
خیلی زیاد بودن..... نزدیک یه ساعتی بود که داشتم ظرف میشستم...
ات. ای کمرمممم
که یهو از زمین فاصله گرفتم
ات. جیغغغغ
جیمین.یااا کر شدم
ات. چیکار میکنی بزارم زمین
جیمین. خسته شدی دیگه بسه خودم انجام میدم
ات....
جیمین شروع کرد به شستن ظرفا... الان نگرانم شد؟... چنقده مهربون شده!...ناگهان لبخندی روی لبم نشست... کل زمانی که داشت ظرفارو میشست منم با لبخند بهش نگاه میکردم بعضی وقتا با ظرفا دعوا میکرد خنده داره نه؟
جیمین. هی تو میدونی من یکم؟ پادشاه! من نمیدوم چرا باید تور بشورم (عصبی کیوت)
ات. خسته شدی؟(لبخند)
ویو جیمین
برگشتم ببینم چی میگه.. لبخندش....واقعا زیباس...
جیمین. ات؟
ات. هوم؟(لبخند)
جیمین. یه قولی میتونی بهم بدی؟
ات. چه قولی؟
جیمین. همیشه هروقت خاستم برام لبخند بزن!
ات. چـ چی؟
جیمین. اصلا ولش کن هیچی
دوباره شروع کردم به شستن ظرفا که یهو گفت
ات. باشه قول میدم(لبخند)
جیمین. واقعا؟
ات. هوم!
جیمین. ممنونم
دیگه چیزی بینمون ردو بدل نشد
دیگه نزدیکایه غروب بدو ظرفا تموم شده بودن این دفعه قرار شد که مردم روستا یه غذایه مخصوص برامون درست کنن منو ات هم از خدا خاسته گفتیم باشه.. واقعا خیلی خسته بودم جوری که میخواستم همینجا بخوابم..
ات. جیمین خسته ای؟
جیمین. خیلی..
از زبان ات
دستشو گرفتمو به سمت اتاقمون بردم
جیمین. داری چیکار میکنی؟
ات. میفهمی....
درو باز کردمو گفتم..
ات. دراز بکش..
جیمین. چرا باید دراز بکشم؟
ات. چون من میگم
جیمین. اون وقت چرا؟
ات. میخوای قهر کنم؟
جبمین. باشه باشه... بیا خوبه؟
ات. نه برگرد
جیمین. خوبه
ات. عالی
رفتم جلو و روی کمرش نشستم
جیمین. داری چیکار میکنی؟
ات. الان دردت از بین میره
شروع کردم به ماساژ دادنش
جیمین. آخ خیلی خوبه(منحرف گیرت آوردم)
ویو مباشر اعظم
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۴.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.