پارت306
#پارت306
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
برگشتم سمتش : من اگه روری مادر شم مطمئن باش هیچ وقت بچه مو ول نمیکنم مگر اینکه بمیرم اره من هیچ وقت بچه مو ول نمیکنم!
تا پای مرگ واسش مادری میکنم اجازه نمیدم دست غریبه ها بیوفته اگه دختر بود همین راه و روش بهش یاد میدم و اگه پسر بود مردونگی رو یادش میدم !!
نگاه گذرایی بهشون انداختم و پشت و رو شدم به سمت خونه رفتم !
( دانای کل )
لیلا نگاهی به مریم انداخت و با لحنی که ناراحتی توش موج میزد رو به مریم گفت :
مرسی بخاطر این سالهایی که به دخترم محبت کردی ! مرسی که مادری کردی واسش ممنونم ازت ...
مریم لبخند بی جونی زد : مهسا دختر منم هست و من این محبتا رو واسه دختر خودم انجام دادم !
لیلا نگاهی به مریم انداخت سری تکون داد و با قدمای کوتاهی به عقب رفت و گفت :
من به اندازه تموم عمرم به جمیل و مهسا بدهکارم باید همه چی رو واسشون جبران کنم !
مریم با شنیدن این حرف ته دلش تکون خورد با چشمایی که ترس توش موج میزد به رفتن لیلا زل زد ... این زن ترس داشت
ترس از اینکه عشق اول همسرش زندگی شو نابود کنه دخترشو شوهرشو ازش بگیره
نگاهشو از لیلا گرفت و در رو بست به در تیکه داد دستشو رو قلب ناارومش گذاشت ... امروز از وقتی فهمیده بود لیلا برگشته ترس عجیبی تو دلش نشسته بود ... واقعا هم بابت این ترس حق داشت
نگاهش خورد به گوشه پنجره که مهسا از گوشه پرده داشت بهش نگاه میکرد
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
برگشتم سمتش : من اگه روری مادر شم مطمئن باش هیچ وقت بچه مو ول نمیکنم مگر اینکه بمیرم اره من هیچ وقت بچه مو ول نمیکنم!
تا پای مرگ واسش مادری میکنم اجازه نمیدم دست غریبه ها بیوفته اگه دختر بود همین راه و روش بهش یاد میدم و اگه پسر بود مردونگی رو یادش میدم !!
نگاه گذرایی بهشون انداختم و پشت و رو شدم به سمت خونه رفتم !
( دانای کل )
لیلا نگاهی به مریم انداخت و با لحنی که ناراحتی توش موج میزد رو به مریم گفت :
مرسی بخاطر این سالهایی که به دخترم محبت کردی ! مرسی که مادری کردی واسش ممنونم ازت ...
مریم لبخند بی جونی زد : مهسا دختر منم هست و من این محبتا رو واسه دختر خودم انجام دادم !
لیلا نگاهی به مریم انداخت سری تکون داد و با قدمای کوتاهی به عقب رفت و گفت :
من به اندازه تموم عمرم به جمیل و مهسا بدهکارم باید همه چی رو واسشون جبران کنم !
مریم با شنیدن این حرف ته دلش تکون خورد با چشمایی که ترس توش موج میزد به رفتن لیلا زل زد ... این زن ترس داشت
ترس از اینکه عشق اول همسرش زندگی شو نابود کنه دخترشو شوهرشو ازش بگیره
نگاهشو از لیلا گرفت و در رو بست به در تیکه داد دستشو رو قلب ناارومش گذاشت ... امروز از وقتی فهمیده بود لیلا برگشته ترس عجیبی تو دلش نشسته بود ... واقعا هم بابت این ترس حق داشت
نگاهش خورد به گوشه پنجره که مهسا از گوشه پرده داشت بهش نگاه میکرد
۱.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.