پارت308
#پارت308
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
عصبی کوبیدم رو میز : لعنتی همه چی رو برنامه ریزی کردن همه چی رو ... لعنت بهشون چرا انقدر سریع اقدام کردند
حالا من از کجا بفهم اون کی بوده از کجاااااا ....
دستاشو به معنی آروم باش تکون داد : آروم باش آرش بالاخره پیدا میشه !!
خنده عصبی کردم : هه چرت نگو وقتی هیچ اثری از خودشون به جا نذاشته من از کجا پیداش کنم از کجا ...!!
کیوان کلافه پوفی کشید و چیزی نگفت ... قفسه سینه م از شدت عصبانیت تند تند بالا پایین میشد
تمام نقشه هام برباد تمامشون در اتاق باز شد و مهسا اومد تو نگاهی به چهره عصبی ما انداخت و متعجب گفت :
چیزی شده ؟!
نمیخواستم درگیر این موضوع شه : نه عزیزم چیزی نیست !
مشکوک پرسید : مطمئنی ؟!
چشمامو به معنی اره رو هم گذاشتم ، کیوان با یه با اجازه از اتاق رفت بیرون مهسا با قدمای اروم بهم نزدیک شد و رو به روم وایستاد به وجودش نیاز داشتم
دستمو دور کمرش حلقه کردم به خودم چسبوندنش دستش رو سینه م گذاشت با عشوه گفت :
نکن آرش !
اخم مصلحتی کردم : هنوز که نکردم عشقم !
با تعجب بهم نگاه کرد که زدم زیر خنده مشتی به سینه م زد و گفت : بی حیا ... !
سرمو نزدیک گوشش بردم لای گوشش رو بوسیدم : دلم میخواد بی حبا باشم حرفیه ؟!
چیزی نگفت و فقط به گردنم زل زده بود گازی از گونه ش گرفتم که اخی گفت
جونی زیر لب گفتم لبمو رو گونه ش کشیدم و کم کم سوق دادم سمت لباش و لبامو رو لیاش گذاشت
اول یکه ایی خورد و بعد دستشو دور گردنم حلقه کرد و شروع کرد به بوسیدنم
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
عصبی کوبیدم رو میز : لعنتی همه چی رو برنامه ریزی کردن همه چی رو ... لعنت بهشون چرا انقدر سریع اقدام کردند
حالا من از کجا بفهم اون کی بوده از کجاااااا ....
دستاشو به معنی آروم باش تکون داد : آروم باش آرش بالاخره پیدا میشه !!
خنده عصبی کردم : هه چرت نگو وقتی هیچ اثری از خودشون به جا نذاشته من از کجا پیداش کنم از کجا ...!!
کیوان کلافه پوفی کشید و چیزی نگفت ... قفسه سینه م از شدت عصبانیت تند تند بالا پایین میشد
تمام نقشه هام برباد تمامشون در اتاق باز شد و مهسا اومد تو نگاهی به چهره عصبی ما انداخت و متعجب گفت :
چیزی شده ؟!
نمیخواستم درگیر این موضوع شه : نه عزیزم چیزی نیست !
مشکوک پرسید : مطمئنی ؟!
چشمامو به معنی اره رو هم گذاشتم ، کیوان با یه با اجازه از اتاق رفت بیرون مهسا با قدمای اروم بهم نزدیک شد و رو به روم وایستاد به وجودش نیاز داشتم
دستمو دور کمرش حلقه کردم به خودم چسبوندنش دستش رو سینه م گذاشت با عشوه گفت :
نکن آرش !
اخم مصلحتی کردم : هنوز که نکردم عشقم !
با تعجب بهم نگاه کرد که زدم زیر خنده مشتی به سینه م زد و گفت : بی حیا ... !
سرمو نزدیک گوشش بردم لای گوشش رو بوسیدم : دلم میخواد بی حبا باشم حرفیه ؟!
چیزی نگفت و فقط به گردنم زل زده بود گازی از گونه ش گرفتم که اخی گفت
جونی زیر لب گفتم لبمو رو گونه ش کشیدم و کم کم سوق دادم سمت لباش و لبامو رو لیاش گذاشت
اول یکه ایی خورد و بعد دستشو دور گردنم حلقه کرد و شروع کرد به بوسیدنم
۴.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.