پارت305
#پارت305
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
(مهسا )
از تعجب چشمام نزدیک بود بزنه بیرون فقط متعجب بهش نگاه میکردم اینجا چیکار میکنه اخه
مگه اون خارج نبود ... نگاهش خورد بهم شروع کرد به برانداز کردنم و در اخر یه لبخند زد ، نمیدونم جنس لبخندش از چی بود
ولی هر چی که بود برای من بی حس بود هیچ حسی نداشتم خالی خالی بودم ...
مامان برگشت بهم نگاه کرد و سرشو زیر انداخت میخواستم داد بزنم بگم چرا سرتو زیر انداختی به خاطر این زن ؟!
ولی چیزی نگفتم فقط یهش نگاه کردم مدتی بود که تو سکوت بهم زل زده بودیم و این لیلا بود که سکوت رو شکست
لیلا : مهسا دخترم !!
عصبی یهش نگاه کردم و با لحن تندی گفتم :من دختر شما نیستم... کاری داشتید ؟!
رنگ نگاهش عوض شد جاشو داد به غم سرشو پایین انداخت همین طور نگاهش به زمین بود گفت :
منو یبخش که ترکت کردم منو ببخش!
پوزخندی زدم : مگه شما کاری کردید که ببخشم ؟ نه من شما رو ببخشیدم یعنی اصلا کینه ایی به دل ندارم چون
مکثی کردم نگاهمو دوختم به مامان که منتظر به من زل بود دستشو گرفتم و با لبخند ادامه دادم :
چون خدا یه نفر که مادری بلد بود رو سر راهم قرار داد کسی رو بعد از تو فرستاد که خیلی خوب بود
کسی رو فرستاد که با تمام عشقش منو بزرگ کردنگاهم از مریم گرفتم زل زدم تو چشمای اشکی لیلا :
اره اگه تو منو به دنیا اوردی این زن منو بزرگ کرده ابن زن وقتی من گریه میکردم شب تا صبح کنارم بوده
اره مادر بودن فقط این نیست یکی رو به دنیا بیاری بگی و بعد بهش بگی من مادرتم مادر بودن یعنی با تمام عشقت بچه تو بزرگ کنی !! اره مادر بودن واقعی اینه
لطف کنید دیگه اینجا نیاید ممنون ...
پشت و رو شدم خواستم برم که با صداش سرجام متوقف شدم...
لیلا : خودتم یه روزی مادر میشی و حال منو در میکنی !!
برگشتم سمتش و. .
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
(مهسا )
از تعجب چشمام نزدیک بود بزنه بیرون فقط متعجب بهش نگاه میکردم اینجا چیکار میکنه اخه
مگه اون خارج نبود ... نگاهش خورد بهم شروع کرد به برانداز کردنم و در اخر یه لبخند زد ، نمیدونم جنس لبخندش از چی بود
ولی هر چی که بود برای من بی حس بود هیچ حسی نداشتم خالی خالی بودم ...
مامان برگشت بهم نگاه کرد و سرشو زیر انداخت میخواستم داد بزنم بگم چرا سرتو زیر انداختی به خاطر این زن ؟!
ولی چیزی نگفتم فقط یهش نگاه کردم مدتی بود که تو سکوت بهم زل زده بودیم و این لیلا بود که سکوت رو شکست
لیلا : مهسا دخترم !!
عصبی یهش نگاه کردم و با لحن تندی گفتم :من دختر شما نیستم... کاری داشتید ؟!
رنگ نگاهش عوض شد جاشو داد به غم سرشو پایین انداخت همین طور نگاهش به زمین بود گفت :
منو یبخش که ترکت کردم منو ببخش!
پوزخندی زدم : مگه شما کاری کردید که ببخشم ؟ نه من شما رو ببخشیدم یعنی اصلا کینه ایی به دل ندارم چون
مکثی کردم نگاهمو دوختم به مامان که منتظر به من زل بود دستشو گرفتم و با لبخند ادامه دادم :
چون خدا یه نفر که مادری بلد بود رو سر راهم قرار داد کسی رو بعد از تو فرستاد که خیلی خوب بود
کسی رو فرستاد که با تمام عشقش منو بزرگ کردنگاهم از مریم گرفتم زل زدم تو چشمای اشکی لیلا :
اره اگه تو منو به دنیا اوردی این زن منو بزرگ کرده ابن زن وقتی من گریه میکردم شب تا صبح کنارم بوده
اره مادر بودن فقط این نیست یکی رو به دنیا بیاری بگی و بعد بهش بگی من مادرتم مادر بودن یعنی با تمام عشقت بچه تو بزرگ کنی !! اره مادر بودن واقعی اینه
لطف کنید دیگه اینجا نیاید ممنون ...
پشت و رو شدم خواستم برم که با صداش سرجام متوقف شدم...
لیلا : خودتم یه روزی مادر میشی و حال منو در میکنی !!
برگشتم سمتش و. .
۳.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.