یونگی با کت و شلوار و یه قهوه تلخ نشسته بود کنار پنجره و
یونگی با کت و شلوار و یه قهوه تلخ نشسته بود کنار پنجره و ساعتو چک میکرد.
لیریا :بدون صبر با قیافه طلبکار رفت جلو یونگی نشست و پالتو قهوه ایش رو دکمشو بست و از تو کیفش یه اسکویشی برداشت و شروع به ور رفتن باهاش کرد
یونگی: چرا با اون ور میری
بریانا:برا اینکه از کوره در نرم و فکتو نیارم پایین.
یونگی اب دهنشو قورت داد و شروع کرد
یونگی :بابت اون روز متاسفم و ببخشید که یه عوضی بودم.
بریانا:مشخصا یه عوضی بی خاصیت بودی.
یونگی ادامه داد: برا معذرت خواهی گفتم که این گلو بگیرم.با یه کادو
بریانا کادو رو باز کرد.
توش یه گیره مو با طرح یه سنجاقک طلایی بود.نماد خوشبختی و زیبایی.
نگاه زیر چشمی به یونگی کرد و تشکر کرد.
چند لحظه سکوت بر فرار بود که اخر یونگی حرفی زد:خب حقیقتا تا حالا کسی اینقدر حرفه ای قهوه ایم نکرده بود
بریانا:حقت بود😐
یونگی با سر تایید کرد و گفت:من حقیقتا تا حالا دختری به شجاعت شما ندیده بودم.😬
بریانا:اها.
یونگی من منی کرد و گفت:خب بنظرم خانمی به قدرت شما .
بریانا ساعت رو نگا کرد و گفت:ببخشید من کاری دارم که باید بهش برسم
و بریانا صحنه را ترک کرد.
یونگی دو دستی تو سرش زد و تو دلش گفت:چرا بهش نگفتی؟!
هوا بارونی بود و بریانا کیفش رو بالا سرش گرفت چراغ قرمز بود و نتونست رد شه که یهو اسپار دیدش و با چتر رفت کمکش.
یونگی که از چیزی خبر نداشت فقط دید یه پسر کتشو انداخت رو شونه بریانا و بهش چتر داد و بریانا هم بغلش کرد.
نفسی کشید و خشمشو کنترل کرد و رفت بیرون و از عمد کوبید به اسپار.
بریانا داد زد:هوی چشمای کورتو واز کن
اسپار بریانا رو رسوند خونه و خودشم رفت خونه.
یونگی ویو:
اون پسره خر کی بود چسبید به بریانا؟اصلا به من چه مگه زنمه؟دختر دیونس رسما😐
طفلک دوس پسرش .
حتما پسره دوس پسرشه. اصلا به من چههههه؟؟؟
سلاااااااام🌈🫂🤍
ببخشید دیروز درگیر درس بودم نتونستم پست بزارم
لیریا :بدون صبر با قیافه طلبکار رفت جلو یونگی نشست و پالتو قهوه ایش رو دکمشو بست و از تو کیفش یه اسکویشی برداشت و شروع به ور رفتن باهاش کرد
یونگی: چرا با اون ور میری
بریانا:برا اینکه از کوره در نرم و فکتو نیارم پایین.
یونگی اب دهنشو قورت داد و شروع کرد
یونگی :بابت اون روز متاسفم و ببخشید که یه عوضی بودم.
بریانا:مشخصا یه عوضی بی خاصیت بودی.
یونگی ادامه داد: برا معذرت خواهی گفتم که این گلو بگیرم.با یه کادو
بریانا کادو رو باز کرد.
توش یه گیره مو با طرح یه سنجاقک طلایی بود.نماد خوشبختی و زیبایی.
نگاه زیر چشمی به یونگی کرد و تشکر کرد.
چند لحظه سکوت بر فرار بود که اخر یونگی حرفی زد:خب حقیقتا تا حالا کسی اینقدر حرفه ای قهوه ایم نکرده بود
بریانا:حقت بود😐
یونگی با سر تایید کرد و گفت:من حقیقتا تا حالا دختری به شجاعت شما ندیده بودم.😬
بریانا:اها.
یونگی من منی کرد و گفت:خب بنظرم خانمی به قدرت شما .
بریانا ساعت رو نگا کرد و گفت:ببخشید من کاری دارم که باید بهش برسم
و بریانا صحنه را ترک کرد.
یونگی دو دستی تو سرش زد و تو دلش گفت:چرا بهش نگفتی؟!
هوا بارونی بود و بریانا کیفش رو بالا سرش گرفت چراغ قرمز بود و نتونست رد شه که یهو اسپار دیدش و با چتر رفت کمکش.
یونگی که از چیزی خبر نداشت فقط دید یه پسر کتشو انداخت رو شونه بریانا و بهش چتر داد و بریانا هم بغلش کرد.
نفسی کشید و خشمشو کنترل کرد و رفت بیرون و از عمد کوبید به اسپار.
بریانا داد زد:هوی چشمای کورتو واز کن
اسپار بریانا رو رسوند خونه و خودشم رفت خونه.
یونگی ویو:
اون پسره خر کی بود چسبید به بریانا؟اصلا به من چه مگه زنمه؟دختر دیونس رسما😐
طفلک دوس پسرش .
حتما پسره دوس پسرشه. اصلا به من چههههه؟؟؟
سلاااااااام🌈🫂🤍
ببخشید دیروز درگیر درس بودم نتونستم پست بزارم
۱۲.۴k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.