عشق ممنوع!(33)
همه چیز خوب بود.البته از نظر من! با آقای پارک رابطم بهتر شده بود و مثل دوتا دوست معمولی شده بودیم.گرچه اخلاق من عوض نشده بود.هنوز هم تیکه ها و کنایه هایی که به همه می زدم سر جاش بود و این موجب شده لقب هیولا بگیرم.
وقتی که متوجه شدم ازش بدم هم نیومد.هیولا میجودیه که همه ازش می ترسن و چی از این بهتر برای من؟!
دسته ی کیفم رو محکم تر گرفتم و وارد کمپانی شدم.به سمت آبخوری رفتم و توی لیوان موردعلاقم آب ریختم.در همین حین مرد کوتاهی داخل شد.بهش توجهی نکردم که گفت:
پس تو همون هیولای دهاتیمونی!
و پوزخند زد.از اینکه گفت هیولا ناراحت نشدم ولي فکر کردن به اینکه به جایی که من ازش اومدم گفت دهاتی موجب میشد خون توی رگام جریان پیدا کنه و هیولای درونم که به خاطر اومدن به اینجا چندوقتی بود خوابیده بود بیدار بشه.
$آروم باش!خودهش می کنم.کاری نکن.اامیت نده!
بی توجه به حرفاش سمت مرد رفتم و موهاش رو توی دستم از پشت گرفتم و دم گوشش گفتم:یه دور دیگه تکرار کن چی گفتی؟!
¥کر هم هستی؟!گفتم دهاتی،رفتارت دقیقا مثل دهاتی هاست،ببینم همتون وحشی هستین؟!
اینو که گفت بیشتر تمایل پیدا کردم که خونشو بریزم.
اون دهاتی که میگی از هزارتا جایی که تو دیدی بهتره!
¥واقعا؟!پس وحشی بودن بهتره!وحشی بی فرهنگ!
تماما روی خط قرمزهام پا گذاشته بود.
دم گوشش گفتم:اونجایی که تا میگی از سال های قبل بین مرد و زن برابری داشتن و حتی توی زبونشون هیچ فرقی بین مرد و زن نذاشتن.
و سرش رو محکم توی دیوار روبه روم کوبوندم.
قبول داشتم.معلومه که فرق بود.تمایز بود.ولی اگه یکم دروغ می گفتم که بد نمیشد؟!بهش با بی رحمی تمام نگاه کردم.از دماغش خون میمد و بی هوش شده بود.در رو از داخل بستم و گفتم:یکی رو بگو بیاد اینو ببره،خونش داره همه جا رو کثیف می کنه!
و یه لگد بهش زدم.به سقف نگاه کردم که چشمم به دوربین افتاد.
"بدبخت شدم!"
وقتی که متوجه شدم ازش بدم هم نیومد.هیولا میجودیه که همه ازش می ترسن و چی از این بهتر برای من؟!
دسته ی کیفم رو محکم تر گرفتم و وارد کمپانی شدم.به سمت آبخوری رفتم و توی لیوان موردعلاقم آب ریختم.در همین حین مرد کوتاهی داخل شد.بهش توجهی نکردم که گفت:
پس تو همون هیولای دهاتیمونی!
و پوزخند زد.از اینکه گفت هیولا ناراحت نشدم ولي فکر کردن به اینکه به جایی که من ازش اومدم گفت دهاتی موجب میشد خون توی رگام جریان پیدا کنه و هیولای درونم که به خاطر اومدن به اینجا چندوقتی بود خوابیده بود بیدار بشه.
$آروم باش!خودهش می کنم.کاری نکن.اامیت نده!
بی توجه به حرفاش سمت مرد رفتم و موهاش رو توی دستم از پشت گرفتم و دم گوشش گفتم:یه دور دیگه تکرار کن چی گفتی؟!
¥کر هم هستی؟!گفتم دهاتی،رفتارت دقیقا مثل دهاتی هاست،ببینم همتون وحشی هستین؟!
اینو که گفت بیشتر تمایل پیدا کردم که خونشو بریزم.
اون دهاتی که میگی از هزارتا جایی که تو دیدی بهتره!
¥واقعا؟!پس وحشی بودن بهتره!وحشی بی فرهنگ!
تماما روی خط قرمزهام پا گذاشته بود.
دم گوشش گفتم:اونجایی که تا میگی از سال های قبل بین مرد و زن برابری داشتن و حتی توی زبونشون هیچ فرقی بین مرد و زن نذاشتن.
و سرش رو محکم توی دیوار روبه روم کوبوندم.
قبول داشتم.معلومه که فرق بود.تمایز بود.ولی اگه یکم دروغ می گفتم که بد نمیشد؟!بهش با بی رحمی تمام نگاه کردم.از دماغش خون میمد و بی هوش شده بود.در رو از داخل بستم و گفتم:یکی رو بگو بیاد اینو ببره،خونش داره همه جا رو کثیف می کنه!
و یه لگد بهش زدم.به سقف نگاه کردم که چشمم به دوربین افتاد.
"بدبخت شدم!"
۸.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.