عشق ممنوع!(31)
فردا:
مثل همیشه بیدار شدم.بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم با بقیه رفتیم کمپانی.با قدم های آهسته به سمت دفتر معلم زبانم می رفتم.
"خدایا خواهش می کنم خوب داده باشم!"
بعد از اجازه ی ورود وارد شدم و روبه روی صندلیش نشستم.
£خب..خانم آرورا!این برگتون.دفعه ی بعد بیشتر تلاش کنین!
اینو که گفت انگار آب یخ روی سرم ریختن.با دستای لرزون برگه رو نگاه کردم. از صد هشتاد شده بودم.
"وای!"
باشه ی آرومی گفتم و از اتاق خارج شدم.اون لحظه فقط می خواستم گریه کنم.برای همین داخل سالن تمرینمون شدم و درش رو قفل کردم.سرم رو توی دستام پنهون کردم و فقط سعی می کردم آروم باشم.مدام یه چیز توی ذهنم تکرار میشد.
"دفعه ی بعد بیشتر تلاش کنین!"
این اولین باری بود که کسی این حرف رو به من میزد.
$خفاش شب!من اومدم.
ساکت شو!
$چی شده؟!
...
$با توام!چی شده؟!
...
$من اینجام تا بهت کمک کنم.درمورد جیمینه؟!
نه!
$پس چی؟!
....
مدام داشت توی سرم حرف میزد تا من بهش بگم ولی حتی کوچکترین حوصله ای برای اون هم نداشتم.تا اینکه در زدن.
+چرا در قفله؟!
×نمی دونم!
+کسی توئه؟!
آره.
+آها،میشه باز کنی؟!
نه!
×چی؟!
گفتم نه.
و حالا اون ها هم شروع کردن.بی توجه به همشون دوباره سعی کردم خودم رو آروم کنم تا اینکه مکالمشون توجهم رو جلب کرد.
+اوه،جیمین شی.سلام
×سلام
#چی شده؟!
×رورا رفته تو در رو قفل کرده.باز هم نمیکنه!
#رورا؟!
چیه؟!
#میشه در رو باز کنی؟!
نه!هزاربار نه!
#چرا؟!
به تو چه؟!
+رورا رییس داره میاد.زودباش.
اینو که گفت با بی میلی در رو باز کردم و بعد از تنه ای که به آقای پارک زدم رفتم تا یه جای دیگه پیدا کنم.
مثل همیشه بیدار شدم.بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم با بقیه رفتیم کمپانی.با قدم های آهسته به سمت دفتر معلم زبانم می رفتم.
"خدایا خواهش می کنم خوب داده باشم!"
بعد از اجازه ی ورود وارد شدم و روبه روی صندلیش نشستم.
£خب..خانم آرورا!این برگتون.دفعه ی بعد بیشتر تلاش کنین!
اینو که گفت انگار آب یخ روی سرم ریختن.با دستای لرزون برگه رو نگاه کردم. از صد هشتاد شده بودم.
"وای!"
باشه ی آرومی گفتم و از اتاق خارج شدم.اون لحظه فقط می خواستم گریه کنم.برای همین داخل سالن تمرینمون شدم و درش رو قفل کردم.سرم رو توی دستام پنهون کردم و فقط سعی می کردم آروم باشم.مدام یه چیز توی ذهنم تکرار میشد.
"دفعه ی بعد بیشتر تلاش کنین!"
این اولین باری بود که کسی این حرف رو به من میزد.
$خفاش شب!من اومدم.
ساکت شو!
$چی شده؟!
...
$با توام!چی شده؟!
...
$من اینجام تا بهت کمک کنم.درمورد جیمینه؟!
نه!
$پس چی؟!
....
مدام داشت توی سرم حرف میزد تا من بهش بگم ولی حتی کوچکترین حوصله ای برای اون هم نداشتم.تا اینکه در زدن.
+چرا در قفله؟!
×نمی دونم!
+کسی توئه؟!
آره.
+آها،میشه باز کنی؟!
نه!
×چی؟!
گفتم نه.
و حالا اون ها هم شروع کردن.بی توجه به همشون دوباره سعی کردم خودم رو آروم کنم تا اینکه مکالمشون توجهم رو جلب کرد.
+اوه،جیمین شی.سلام
×سلام
#چی شده؟!
×رورا رفته تو در رو قفل کرده.باز هم نمیکنه!
#رورا؟!
چیه؟!
#میشه در رو باز کنی؟!
نه!هزاربار نه!
#چرا؟!
به تو چه؟!
+رورا رییس داره میاد.زودباش.
اینو که گفت با بی میلی در رو باز کردم و بعد از تنه ای که به آقای پارک زدم رفتم تا یه جای دیگه پیدا کنم.
۱۳.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.