سلااام من باز گشتمممم چطورین؟ عید بهتون خوش گذشت؟ بریم وا
سلااام من باز گشتمممم چطورین؟ عید بهتون خوش گذشت؟ بریم واسه ادامهههه
پارت ۴۹
&خواهش می کنم جلوی حرف زدنم رو نگیر من پلیس شدم فقط واسه گرفتن مامانم و پیدا کردن یه نفر .....خواهرم میدونم تعجب آوره که من یه خواهر دارم و مامان من سالهاست ولش کرده من اومدم توی این کشور و به کارم ادامه دادم ولی نمیتونستم پرونده کسی رو میگیرم که عاشق و دلدادشم
لیسا سرشو بالا گرفت هیچ وقت فکر نمی کرد که این عشق دو طرفه باشه اون هر کاری میکرد تا از جنین محافظت کنه و جنی فقط ازش تشکر میکرد و همین باعث خوشحالی لیسا میشد و لیسا متوجه این نبود که با همین کاراش داره جنی رو عاشق خودش میکنه همونطور که خودش عاشق جنیه
&میدونی من به سرعت پرونده رو قبول کردم فقط برای اینکه بتونم پیدات کنم سالها وقت گذاشتم ولی بعد از اینکه گفتن جسدت پیدا شده نابود شدم وقتی که رفتم و گفتم آره این همون کسیه که پروندش رو قبول کردم قرار بود وقتی پیدات کردم از پلیسی لفت بدم و باهات فرار کنم ولی تو دیگه نبودی مم به مدت ۴ ،۵ سال توی خونم موندم و بعد اون دوباره برگشتم فقط به یه دلیل شنیدن اسم برادرت "خرگوش سیاه"
اینبار فقط لیسا نبود که تعجب کرده بود فیلیکسم بود چطور میشد که یه نفر اینقدر حرفه ای حواسش به همه چی بوده باشه
&من با کاترین همراه شدم تا فقط تورو پیدا کنم و درست حدس زده بودم تو نمرده بودی و الان دقیقا جلوی چشای منی میدونم ممکنه اگه آین ماجرا رو به بقیه بگم تعجب کنم ولی کسایی مثل کاترین هستن که درک میکنن مطمئنم
جنی میخواست ادامه حرفشو بزنه اما با فرو رفتن توی بغل لیسا دیگه حرف نزد و تشخیص داد که بغلش کنه یه بغل طولانی که با باز شدن در و اومدن دو نفر که ماسک خرگوش داشتن به پایان رسید
دقایقی پیش*
کوک و کاترین تو راه خونه*
_خب میتونیم باهم دیگه اشنا بشیم؟
+آره فکر کنم من وایولتم
_منم راکم
کوک میدونست که این اسم درست نیست ولی نمیتونست به این آدم اعتماد کنه
_چرا سلاحت سیم ویولن؟
+چونکه ویولن زدن دوست دارم
_همین ؟
+ نه داستان زیادی پشتشه خانواده من خانواده ی سخت گیری بودن و خانوادم هر چیزی که واسه شادی بود رو ممنون کردن و من توی اون خانواده دختر شادی بودم و ویولن زدن دوست داشتم وقتی به دنیا اومدم مامانم خودکشی کرد و بابام همیشه فکر میکرد که تقصیر منه
درست بود کاترین داشت این حرفها رو از خودش می ساخت ولی با همین حرفها داشت کوک رو تحت تاثیر قرار میداد چون دقیقا شبیه زندگی خودش بود و بابای فکر میکرد که مامانش به خاطر کوک رفته کوک واسه همین اتفاقات کوک تبدیل به همچین آدمی شد
.....
پارت ۴۹
&خواهش می کنم جلوی حرف زدنم رو نگیر من پلیس شدم فقط واسه گرفتن مامانم و پیدا کردن یه نفر .....خواهرم میدونم تعجب آوره که من یه خواهر دارم و مامان من سالهاست ولش کرده من اومدم توی این کشور و به کارم ادامه دادم ولی نمیتونستم پرونده کسی رو میگیرم که عاشق و دلدادشم
لیسا سرشو بالا گرفت هیچ وقت فکر نمی کرد که این عشق دو طرفه باشه اون هر کاری میکرد تا از جنین محافظت کنه و جنی فقط ازش تشکر میکرد و همین باعث خوشحالی لیسا میشد و لیسا متوجه این نبود که با همین کاراش داره جنی رو عاشق خودش میکنه همونطور که خودش عاشق جنیه
&میدونی من به سرعت پرونده رو قبول کردم فقط برای اینکه بتونم پیدات کنم سالها وقت گذاشتم ولی بعد از اینکه گفتن جسدت پیدا شده نابود شدم وقتی که رفتم و گفتم آره این همون کسیه که پروندش رو قبول کردم قرار بود وقتی پیدات کردم از پلیسی لفت بدم و باهات فرار کنم ولی تو دیگه نبودی مم به مدت ۴ ،۵ سال توی خونم موندم و بعد اون دوباره برگشتم فقط به یه دلیل شنیدن اسم برادرت "خرگوش سیاه"
اینبار فقط لیسا نبود که تعجب کرده بود فیلیکسم بود چطور میشد که یه نفر اینقدر حرفه ای حواسش به همه چی بوده باشه
&من با کاترین همراه شدم تا فقط تورو پیدا کنم و درست حدس زده بودم تو نمرده بودی و الان دقیقا جلوی چشای منی میدونم ممکنه اگه آین ماجرا رو به بقیه بگم تعجب کنم ولی کسایی مثل کاترین هستن که درک میکنن مطمئنم
جنی میخواست ادامه حرفشو بزنه اما با فرو رفتن توی بغل لیسا دیگه حرف نزد و تشخیص داد که بغلش کنه یه بغل طولانی که با باز شدن در و اومدن دو نفر که ماسک خرگوش داشتن به پایان رسید
دقایقی پیش*
کوک و کاترین تو راه خونه*
_خب میتونیم باهم دیگه اشنا بشیم؟
+آره فکر کنم من وایولتم
_منم راکم
کوک میدونست که این اسم درست نیست ولی نمیتونست به این آدم اعتماد کنه
_چرا سلاحت سیم ویولن؟
+چونکه ویولن زدن دوست دارم
_همین ؟
+ نه داستان زیادی پشتشه خانواده من خانواده ی سخت گیری بودن و خانوادم هر چیزی که واسه شادی بود رو ممنون کردن و من توی اون خانواده دختر شادی بودم و ویولن زدن دوست داشتم وقتی به دنیا اومدم مامانم خودکشی کرد و بابام همیشه فکر میکرد که تقصیر منه
درست بود کاترین داشت این حرفها رو از خودش می ساخت ولی با همین حرفها داشت کوک رو تحت تاثیر قرار میداد چون دقیقا شبیه زندگی خودش بود و بابای فکر میکرد که مامانش به خاطر کوک رفته کوک واسه همین اتفاقات کوک تبدیل به همچین آدمی شد
.....
۸.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.