چند پارتی درخواستی
چند پارتی درخواستی
#_درخواستی
جونگ هی:یکی هست....تو دور افتاده ترین روستای بین کره جنوبی و شمالیه...اون میتونه هر بیماری و سرطانی رو درست کنه...ادرس دقیق خونشو برات میفرستم
تهیونگ:ممنون
بعد اینکه برای تهیونگ لوکیشن رو فرستادن رفت سراغ اون فرد....بعد ساعت ها رسید...بعد کلی گشتن بلخره اون مرد رو پیدا کرد...رفت پیشش...بعد هماهنگی با یکی از ادمای جلوی در خونه اون مرد رفت داخل...
تهیونگ:سلام
؟:سلام...تو همونی که از طرف جونگ هی اومدی؟
تهیونگ:بله
؟:مشکلتو بگو
تهیونگ:نامزدم....سرطان خون داره و بیشتر از ۲،۳ ماه وقت نداره...میتونین درمانش کنین؟
؟:باید ببینمش...اینطوری که نمیشه
تهیونگ:من میبرمتون پیشش
؟:در عوض خوب شدنش چی به من میرسه؟
تهیونگ:هرچی که بخوای
؟:باشه...ببرتم پیشش
تهیونم اون مردو برد پیش ات...وقتی رسید اتو برد یکم دور از اون مرد تا بهش جریانو بگه
ات:تهیونگ فک کنم شوخیت گرفته...این بیماری قابل درمان نیست
تهیونگ:به امتحانش که میَرزه
ات:هوففف....باشه
رفتن پیش اون مرده
؟:کسی که سرطان داره تویی؟
ات:بله
؟:بیا جلو*رفت*
مرده تو چشمای ات خیره شد
؟:هنوز کامل پخش نشده
ات:چی؟*تعجب*
؟:سرطان...هنوزم میشه ی چاره ای براش پیدا کرد
ات:واقعا؟
؟:اره...بهت ی دارو میدم...۲۰روز بخور...بعد برو ازمایش بده....اگه بهتر شدی بیا پیشم ی دارو دیگه بهت میدم باهم بخوریشون...اگر بدتر شدی...داروتو عوض میکنم...هر کاری هم خواستی بکنی باید بهم اطلاع بدی...باشه؟
ات:باشه...ممنونم
"۲۰ روز بعد"
ات دوباره رفت ازمایش بده تا ببینه بیماریش رو به بهبوده یا نه...تو این چند دیقه تهیونگ استرس و ناراحتی عجیبی گرفته بود..اگه خوب نمیشد چی؟...یکم گزشت و ات ازمایش داد...رفتن و جواب ازمایشو گرفتن..
ات:تهیونگ....چیشد؟...جواب ازمایش چیه؟*نگران*
تهیونگ:*بعد بغضش لبخند زد*....بیماریت....
ات:بیماریم چی؟
تهیونگ: بیماریت رو به بهبوده
تهیونگ از هیجانی که داشت محکم اتو بغل کرد و چرخوندش....اون روز باهم رفتن لب ساحل...چند دیقه که گزشت تهیونگ جلو ات زانو زد و بهش پیشنهاد ازدواج داد....بعد ۲ ماه باهم ازدواج کردن و زندگی خوبی رو کنار هم گزروندن..
#_درخواستی
جونگ هی:یکی هست....تو دور افتاده ترین روستای بین کره جنوبی و شمالیه...اون میتونه هر بیماری و سرطانی رو درست کنه...ادرس دقیق خونشو برات میفرستم
تهیونگ:ممنون
بعد اینکه برای تهیونگ لوکیشن رو فرستادن رفت سراغ اون فرد....بعد ساعت ها رسید...بعد کلی گشتن بلخره اون مرد رو پیدا کرد...رفت پیشش...بعد هماهنگی با یکی از ادمای جلوی در خونه اون مرد رفت داخل...
تهیونگ:سلام
؟:سلام...تو همونی که از طرف جونگ هی اومدی؟
تهیونگ:بله
؟:مشکلتو بگو
تهیونگ:نامزدم....سرطان خون داره و بیشتر از ۲،۳ ماه وقت نداره...میتونین درمانش کنین؟
؟:باید ببینمش...اینطوری که نمیشه
تهیونگ:من میبرمتون پیشش
؟:در عوض خوب شدنش چی به من میرسه؟
تهیونگ:هرچی که بخوای
؟:باشه...ببرتم پیشش
تهیونم اون مردو برد پیش ات...وقتی رسید اتو برد یکم دور از اون مرد تا بهش جریانو بگه
ات:تهیونگ فک کنم شوخیت گرفته...این بیماری قابل درمان نیست
تهیونگ:به امتحانش که میَرزه
ات:هوففف....باشه
رفتن پیش اون مرده
؟:کسی که سرطان داره تویی؟
ات:بله
؟:بیا جلو*رفت*
مرده تو چشمای ات خیره شد
؟:هنوز کامل پخش نشده
ات:چی؟*تعجب*
؟:سرطان...هنوزم میشه ی چاره ای براش پیدا کرد
ات:واقعا؟
؟:اره...بهت ی دارو میدم...۲۰روز بخور...بعد برو ازمایش بده....اگه بهتر شدی بیا پیشم ی دارو دیگه بهت میدم باهم بخوریشون...اگر بدتر شدی...داروتو عوض میکنم...هر کاری هم خواستی بکنی باید بهم اطلاع بدی...باشه؟
ات:باشه...ممنونم
"۲۰ روز بعد"
ات دوباره رفت ازمایش بده تا ببینه بیماریش رو به بهبوده یا نه...تو این چند دیقه تهیونگ استرس و ناراحتی عجیبی گرفته بود..اگه خوب نمیشد چی؟...یکم گزشت و ات ازمایش داد...رفتن و جواب ازمایشو گرفتن..
ات:تهیونگ....چیشد؟...جواب ازمایش چیه؟*نگران*
تهیونگ:*بعد بغضش لبخند زد*....بیماریت....
ات:بیماریم چی؟
تهیونگ: بیماریت رو به بهبوده
تهیونگ از هیجانی که داشت محکم اتو بغل کرد و چرخوندش....اون روز باهم رفتن لب ساحل...چند دیقه که گزشت تهیونگ جلو ات زانو زد و بهش پیشنهاد ازدواج داد....بعد ۲ ماه باهم ازدواج کردن و زندگی خوبی رو کنار هم گزروندن..
۸.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.