فیک عوضی قلدر (p30)
فیک عوضی قلدر (p30)
پنجره رو باز کرد و بهش تکیه داد .. چند ساعتی از وقتی که جیمین رو دیده بود میگذشت و آروم تر شده بود .
هوای تازه رو به سینه فرستاد و تکیش رو گرفت و لبه پنجره نشست ، از بالا ارون رو دید که به سمت ساختمون دوم مدرسه میرفت.
-مین جه
مین جه که در حال نوشتن تکالیفش پشت میز بود سر بلند کرد و سوالی نگاهش کرد
-یه لحظه بیا
مین جه صندلیش رو عقب کشید و سمت ات رفت ..
-اون ارون نیست؟
-اوهوم(با خنده)
-چرا داره لنگ میزنه؟
مین جه دیگه نمیتونست ، زد زیر خنده . با تصور بلایی که جیمین سر ارون آورده از خنده رو به بی هوشی بود
-مین جه؟؟؟
ات با تعجب به حالاتاش نگاه کرد ، اون چش شده بود؟
...
فلش بک
-خودت بگو باهات چیکار کنم؟
-جیمین من دوستش دارم
-سابقه ی درخشانت توی دختر بازی اینو نمیگه
-ایندفعه جدیم
-نوچچ ، اینطوری نمیشه
جیمین دستشو از شونه ی ارون جدا کرد و چند قدم جلو رفت
-بخاطر دوستیمون .. اگه خودش خواست فقط باهاش وقت میگذرونی اگه رضایت داد قرار میزاری ، اگه اذیتش کنی ...
-صورتمو با مشتات نقاشی میکنی
-خوبه که میدونی
ارون که حس کرد خطر از سرش گذشته نفس ارومی کشید و بحث رو عوض کرد
و دستشو سمت جیمین دراز کرد
-بریم یه چیزی بخوریم؟
جیمین به دستش زد و مشتش رو متقابلا به مشتش زد و به سمت کافه مدرسه راه افتادن
...
-خدای من
ات گفت و کوتاه به حالات مین جه که حرفی نمیزد نگاه کرد ، مین جه نگاهش به ارون بود و ریز میخندید
-چیو نگاه میکنید؟
با صدای یهویی جیمین که از پشت شنیدن ، هر دو از ترس برگشتن و کم مونده بود که ات از پنجره بیوفته پایین که جیمین به سرعت دستشو پشت کمرش گذاشت و اونو سمت خودش تو بغلش کشید
-خوبی؟؟
ات در حالی که ضربان قلبش بالا رفته بود چشماشو باز کرد و ...
لعنت بهش
صورتاشون دقیقا مماس هم بود
به خودش اومد و جیمین رو پس زد و بدون هیچ حرفی از اونجا گذاشت و رفت
تشکر؟
نه ممنون ، تقصیر خودش بود که ترسوندش
جیمین برگشت و رفتنش رو تماشا کرد
چقدر که دلش برای اون ات قبلی تنگ شده بود
-جیمین معلوم هست چته؟؟ این بار چندمه از پشت سر میترسونیمون نزدیک بود بیوفتهههه
جیمین بدون توجه به حرف مین جه سمت پنجره رفت و بهش تکیه داد
-میتونستید در اتاق رو ببندید
-باید از تو اجازه بگیریم که در رو...
با صدای خنده جیمین حرفش رو قطع کرد و به جایی که نگاه میکرد خیره شد
-تو اینطورش کردی؟
-چیی؟؟(قهقه)
فکر کردی من این بلارو سرش اوردم؟
-پس؟؟
-نزدیک کافه از چند تا پله افتاد و پاش یکم ضربه دید ، الان با باند بستش .. نمیتونه زیاد باهاش خوب راه بره
-احتمالا اونجا نزدیک پله ها یکی ، یه پسر قلدر عوضی هلش نداده و اینارو صحنه سازی نکرده؟
-یااا راجب من چی فکر کردی؟
-فکر نکردم فقط ... راستی ات از دستت بدجور عصبانیه
جیمین نگاهش رو از مین جه گرفت و دوباره سمت پنجره برگشت
-میدونم ..
-میتونی درستش کنی
دوباره نگاهشو به مین جه دوخت
-چطو...؟
-فقط بدون جنجال و با آرامش باهاش حرف بزن
جیمین سرشو تکون داد و به حرفش فکر کرد
-سعی میکنم
...
پنجره رو باز کرد و بهش تکیه داد .. چند ساعتی از وقتی که جیمین رو دیده بود میگذشت و آروم تر شده بود .
هوای تازه رو به سینه فرستاد و تکیش رو گرفت و لبه پنجره نشست ، از بالا ارون رو دید که به سمت ساختمون دوم مدرسه میرفت.
-مین جه
مین جه که در حال نوشتن تکالیفش پشت میز بود سر بلند کرد و سوالی نگاهش کرد
-یه لحظه بیا
مین جه صندلیش رو عقب کشید و سمت ات رفت ..
-اون ارون نیست؟
-اوهوم(با خنده)
-چرا داره لنگ میزنه؟
مین جه دیگه نمیتونست ، زد زیر خنده . با تصور بلایی که جیمین سر ارون آورده از خنده رو به بی هوشی بود
-مین جه؟؟؟
ات با تعجب به حالاتاش نگاه کرد ، اون چش شده بود؟
...
فلش بک
-خودت بگو باهات چیکار کنم؟
-جیمین من دوستش دارم
-سابقه ی درخشانت توی دختر بازی اینو نمیگه
-ایندفعه جدیم
-نوچچ ، اینطوری نمیشه
جیمین دستشو از شونه ی ارون جدا کرد و چند قدم جلو رفت
-بخاطر دوستیمون .. اگه خودش خواست فقط باهاش وقت میگذرونی اگه رضایت داد قرار میزاری ، اگه اذیتش کنی ...
-صورتمو با مشتات نقاشی میکنی
-خوبه که میدونی
ارون که حس کرد خطر از سرش گذشته نفس ارومی کشید و بحث رو عوض کرد
و دستشو سمت جیمین دراز کرد
-بریم یه چیزی بخوریم؟
جیمین به دستش زد و مشتش رو متقابلا به مشتش زد و به سمت کافه مدرسه راه افتادن
...
-خدای من
ات گفت و کوتاه به حالات مین جه که حرفی نمیزد نگاه کرد ، مین جه نگاهش به ارون بود و ریز میخندید
-چیو نگاه میکنید؟
با صدای یهویی جیمین که از پشت شنیدن ، هر دو از ترس برگشتن و کم مونده بود که ات از پنجره بیوفته پایین که جیمین به سرعت دستشو پشت کمرش گذاشت و اونو سمت خودش تو بغلش کشید
-خوبی؟؟
ات در حالی که ضربان قلبش بالا رفته بود چشماشو باز کرد و ...
لعنت بهش
صورتاشون دقیقا مماس هم بود
به خودش اومد و جیمین رو پس زد و بدون هیچ حرفی از اونجا گذاشت و رفت
تشکر؟
نه ممنون ، تقصیر خودش بود که ترسوندش
جیمین برگشت و رفتنش رو تماشا کرد
چقدر که دلش برای اون ات قبلی تنگ شده بود
-جیمین معلوم هست چته؟؟ این بار چندمه از پشت سر میترسونیمون نزدیک بود بیوفتهههه
جیمین بدون توجه به حرف مین جه سمت پنجره رفت و بهش تکیه داد
-میتونستید در اتاق رو ببندید
-باید از تو اجازه بگیریم که در رو...
با صدای خنده جیمین حرفش رو قطع کرد و به جایی که نگاه میکرد خیره شد
-تو اینطورش کردی؟
-چیی؟؟(قهقه)
فکر کردی من این بلارو سرش اوردم؟
-پس؟؟
-نزدیک کافه از چند تا پله افتاد و پاش یکم ضربه دید ، الان با باند بستش .. نمیتونه زیاد باهاش خوب راه بره
-احتمالا اونجا نزدیک پله ها یکی ، یه پسر قلدر عوضی هلش نداده و اینارو صحنه سازی نکرده؟
-یااا راجب من چی فکر کردی؟
-فکر نکردم فقط ... راستی ات از دستت بدجور عصبانیه
جیمین نگاهش رو از مین جه گرفت و دوباره سمت پنجره برگشت
-میدونم ..
-میتونی درستش کنی
دوباره نگاهشو به مین جه دوخت
-چطو...؟
-فقط بدون جنجال و با آرامش باهاش حرف بزن
جیمین سرشو تکون داد و به حرفش فکر کرد
-سعی میکنم
...
۱۰۷.۸k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.